به آقاي وفا يغمايي

اين نوشته در پاسخ به ياداشتك بيست و دوم از هنرمند گرامي جناب آقاي اسماعيل وفا يغمايي مي باشد.

اصل مقاله در اينجاست

اول سلام

دوم تبريك به خودم و خودتان و همه عزيزترينانمان از اشرفيها تا مريم و مسعود و هركسي دوستش داريم و نمي دونه و هركسي دوستمونه و نمي دونيم

سوم نميدونستم اين شعر خيلي قشنگ كه توسط محمد شمس تبديل به يك كليپ حماسي و شوربخش شده كار شما بوده كه از اينجهت خيلي از شما به سهم خودم تشكر مي كنم

چهارم : حالا بريم سردعواي خودمان !!(البته با عرض معذرت)

اولا ببخشيد بدون معرفي خودم شروع به انتقاد مي كنم ولي اگه به عنوان بيوگرافي از من قبول كنيد بايد بگم كه من يك جوان ..... ساله از ...... هستم كه حدود چهار سال است وارد عالم سياست شدم و از مجاهدين شروع كردم و حالا يك ماركسيست هستم كه سمپاتي به گروه رفيق عزيز مهدي سامع دارم

اين از اين

استاد من هم در اين راه خانم دكتر زري اصفهاني بوده كه بسياري از تضادهاي من را برايم حل كردند و در كنار مطالعات بسيار زياد و پراكنده خودم ، ايشان هم سهم قابل ستايشي در پرورش من داشتند كه هميشه مديونشان هستم.البته اگرچه هنوز هم چيزي نميدانيم ولي همين را هم كه مي فهمم و مايه افتخارم است مديون ايشان و مراجعي كه به من معرفي كردند مثل نوشته هاي رفيق عزيز استاد "بيژن نيابتي" هستم

آقاي اسماعيل خان عزيز

تا آنجا كه من ياد گرفته ام كار سياسي سه شكل دارد (البته اپوزيسيون رژيم بودن) اول كار توده اي دوم كار سياسي و سوم كار چريكي است

سازمان پرافتخار مجاهدين خلق سازماني است كه به طرز شايسته اي هر زمان كه امكانش را داشته و ضرورتها ايجاب كرده اند از عهده هر سه كار در بالاترين ورژن و درجه كيفيت برامده است

از جمله زماني كه كار توده اي سرلوحه و خط مشي سازمان بود در سالهاي دهه پنجاه و آغاز شصت بود.

خود شما بسيار بيشتر از من ميدانيد كه پايه تئوريك سازمان براي مباحثات و تدوين استراتژي سه عنصر سوسياليسم و ناسيوناليسم و اسلام بوده

اما اسلامي كه مجاهدين مي گويند:

تا آنجايي كه من فهميده ام از آغاز شكل گيري حركت نوين و مدرن ازاديخواهي از سال 1285 يعني صد سال پيش تا حالا كليه احزاب و گروهها و افراد و ... كلا سه نوع موضع در قبال واقعيتي به نام اسلام كه نهادها و ساختارها و تشكلهاي قدرتمند سياسي –اجتماعي- اقتصادي و .... را در جامعه ما در اختيار دارد(با عرض تاسف البته) توسط اين سياسيون اتخاذ شده است . اول همسرايي با اسلام آخوندي كه توسط خميني به اسلام ناب محمدي تئوريزه شده بود و لاجرم پذيرش ماهيت و مضمون ارتجاعي و ضد ترقي و پيشرفت اين مجموعه با تمام آدمها و تئوريها و ساختارهاي عقب مانده و ارتجاعي اش . مثل ملي مذهبيها –حزب توده و ... جريان دوم با الهام از جريان قديمي معتزله و با تفسير گرايي(هرمنوتيك) سعي در انطباق دين با خواسته هاي گروهي و فكري خودشان داشتند مثل نهضت آزادي و جريانهاي منتسب به دكتر شريعتي .عنصر اساسي در تفسير از اسلام موجود بنا به اقتضاي ماهيتشان براي اين جريانها به ترتيب هرمنوتيسم به نفع ناسيوناليسم ايراني براي جريان نهضت آزادي و استقلال از شرق و غرب (به هرقيمتي حتي با شيوه هاي ماكياوليستي!) توسط مرحوم شريعتي بوده است

اما اسلام مجاهديني با جمع بندي شصت ساله مبارزات گذشته و مخصوصا اتفاقات پس از سال 32 و تاثير اندهناك و مايوس كننده استفاده استعمارگران از سيستم ارتجاعي –اسلامي بر ضد جريان ملي مصدق و از سوي ديگر چپ رويهاي عده اي قليل كه عملا به تقويت موضع راست ارتجاعي پرداخت . از اين سو عنصر اساسي و پايه اي در اسلام مجاهدين عنصر "ضديت با استثمار" است كه اين مهم با نفي ديالكتيكي مسائل گذشته و با توجه به ارزش و اعتبار اسلوب ديالكتيكي در آندوره لذا به درستي مبناي هرمنوتيكشان را منطق ديالكتيك گذاشتند . در اين طرز تلقي از اسلام فاطمه و حسين نه يك شخص بلكه يك پديده است كه تفاوتهاي ماهوي با "فاطمه" و "حسين" اسلام ناب محمدي خميني ها و شريعتي ها و بازرگانها و.... دارد . همانگونه كه جنابعالي بهتر از من مي دانيد فاطمه اي كه توسط مجاهدين تعريف شد در "فاطمه اميني" متجلي شد و حسيني هم كه تعريف شد در شهيد بزرگوار"مهدي رضايي" متجلي شد . توضيح بيشتر نياز نيست چرا كه همه را خودتان بيش از من مي دانيد .

اما گله و شكايت من از شما عزيز بزرگوار و همچنين استاد عزيزم سركار خانم زري اصفهاني اين است كه بعضا مطالبي آدم از شما مي شنود كه با عرض هزاران پوزش بايد بگويم براي من تداعي كننده حملات دوستان نادان و دشمنان داناي مجاهدين است. دليل اين حرفم با توجه به مقدمه اي كه در خصوص احوالات اسلام مجاهدين و تفاوتش با دو نوع اسلام ديگر عرض كردم اين است كه هركسي نداند شما دو عزيز به نيكي مي دانيد پس از اتفاقات سالهاي 60 و مخصوصا پس از 19 بهمن 60 و 12 ارديبهشت 61 به مجاهدين و ساير مبارزان كاملا معلوم گشت كه امكان كار توده اي وجود ندارد و هزينه بسيار بسيار كمرشكن كارچريكي هم از منظر هزينه –فايده اصلا به صرفه نيست. چرا كه در مقام مقايسه كدام ضربه استراتژيك نظامي –سياسي به رژيم را مي توان مقايسه كرد با ازدست دادن سردار خياباني و يا فرمانده ضابطي و ديگر شهيداني كه شان سازماني و وزن مبارزاتي شان بر من جوان بسيار كمتر از شما عزيزان معلوم است.

لذا دريك تغيير استراتژي خردمندانه و شگفت انگيز وقابل تحسين كه مبتني بر بالاترين درجه صداقت انقلابي در درك اوضاع و بالاترين درجه شجاعت در پذيرش شرايط جديد بود سازمان اصولا رويكردها و استراتژيها و برنامه ها و .... در همه موارد چرخشهاي اساسي ايجاد كرد كه سرآغز آن انقلاب شكوهمند ايدئولوژيك و انقلاب رهايي موسوم به مريم بود . اشاره من به مجموعه اتفاقاتي است كه از سوي خرفت هاي سياسي به ريويزيونيسم و اپورتونيسم و سكسيونيسم !!! و هزار هزار تا اتهام بي سرو ته و دشمن شادكن ديگر تعبير شد و البته همان اتفاقاتي كه باعث ماندگاري سازمان و افتخار بي پايان ما به آن شد .

در فرماسيون جديد اصل اساسي با توجه به صعوبت فوق تصور در مبارزه و بالاتر رفتن سطح كيفي آن ،اصل اساسي براي سازمان بقا تعريف شد. و اين نكته سرآغاز سوتفاهم و عدم تفاهم ديگران نسبت به پديده اي به نام مجاهدين شد. اين كه مجاهدين چرا ايدئولوژيك شدند چرا راديكاليزه شدند چرا منقبض شدند و هزاران چراي ديگر كه هنوز هم كه هنوز است توسط مغرضان و يا نادانان لق لقه زبانهاست ،همه و همه زماني فهم مي شود كه مجموعه شرايط و اتفاقات منبعث از آنها را در آن سالها و ماهها و حتي روزها و دقايق سرنوشت ساز و هول انگيز را ببينيم و بفهميم .

همه اينها را گفتم كه بگويم مسعود به درستي واژه ها و عباراتي نظير «صدیقه کبیر یگانگی»،«کوثر سرشار رهائی»،«چشمه جوشان فزایندگی»،«الگوی والای شیعیان ضد ارتجاعی»،«بزرگ مادر آرمانی مجاهدین»، «سیده النسا العالمین» را به كار برده است چون رو به درون و رو به نيروهايش دارد . همان نيروهايي كه شما از هر مقوله آنتي ارتجاعي و هر مولفه و عنصر آزاديبخشي كه به نفع اين ملت و مملكت ايران باشد بخواهيد صحبت كنيد ،بدون ترديد وفادارترين ،شجاعترين ،آگاه ترين و بها پردازترين و پاكبازترين ايرانيهايي كه در هرجاي جهان مي توان مخاطب قرار داد ،همانهاست كه مسعود مخاطبشان قرار داده (مگر شك داريد؟) از همين رو است كه بين اين مريد ومراد بايد با رمز و زبان مخصوص اين كار صحبت كرد . مگر نه اينكه سياسي بودن در ايران يعني پاكباختگي . پس آگاهي درجه دوم اين ميدان است و پس از آمادگي و پاكبازي قرار مي گيرد . از اينرو سكولاريسم ،لائيسيته ،التزام به اعلاميه جهاني حقوق بشر و.....هزاران چيز ديگري كه نياز داريم و الان نداريم را شما "فقط " بايد از اين جمع حضرات مجاهدين بخواهيد و انتظار داشته باشيد و دقيقا به همين دليل بايد با زبان مورد قبول و توافق آنها صحبت كرد

اسماعيل خان فراموش نكنيد كه به قول مولانا:

گرچه باشد در نبشتن شير شير

كار پاكانرا قياس خود مگير

اين يكي شير است اندر باديه

آن يكي شير است اندر باديه

امام خميني 1



حدود سي روز وبلاگم توسط صاحب جديد سرويس دهنده بلاگ اسپات ، يعني گوگل، در حالت عدم دسترسي بود و من نتوانستم ادامه مطلب درباره زندگينامه جاويد ياد بيژن جزني را كه به مناسبت سي فروردين شروع كرده بودم ادامه دهم كه البته در چند هفته اينده آن مطلب را ادامه خواهم داد.


و اما مطلبي كه اكنون مي خواهم به تناسب مناسبت اين ايام به آن بپردازم مروري كوتاه بر زندگي آقاي خميني است. واقعيت اين است كه مباحثي نظير سياست،هنر،تاريخ و بعضا فلسفه موضوعاتي هستند كه معمولا هر فردي در هر سطحي از بضاعت تئوريك و علمي يا وابستگي قشري،صنفي،طبقاتي و ... ، به خود اجازه مي دهد در باره آن موضعي اتخاذ كرده و آن موضع را در مجامع عمومي يا خصوصي ابراز كند . هر كدام از مباحث فوق الذكر به پشتوانه قرنها كاوش و كنكاش وسيع بشريت مبتني بر يك سري قانونمنديها يي شده است كه از اين فرمولها و قانونها، فاكتهاي كاملا واضح و غير قابل ترديدي قابل درك است لذا به جرئت مي توان گفت به جز اساليب و منطق تحليل و استنتاج آكادميك در مورد موضوعات فوق ،هر گونه روش و منطق تحليل و استنتاج ديگري، ناگزير راه به بيراهه مي برد و به جز بازگويي در مجالس عمدتا سطح پايين عاميانه ارزش ديگري ندارد.


موضوع مطلب امروز من، يعني شخصيت آقاي خميني هم به هيچ وجه از اين قاعده درباره اسلوب صحيح شناخت مستثني نيست.چنانكه مرسوم اسلوب شناخت صحيح است،براي درك وجوه مختلف "پديده" اي به نام خمينيسم و تاثيراتي كه اين "پديده" در وجوه مختلف جامعه ما گذاشت،شايسته است از آرايش طبقات،اقشارو توده ها و بازيگران عمده صحنه حيات سياسي _اجتماعي ايران در حداقل 25 سال قبل و 10 سال بعد از انقلاب 1979 سخن گفت و از انبوه تضادهاي دروني اجتماعي –فرهنگي –اقتصادي ناشي از ورود جامعه ايران به عرصه توليد صنعتي براي نخستين بار و بوجود آمدن فراگير اولين قشر مالكان در حوزه هاي مختلف توليد صنعتي از يكسو و تضادهاي بيروني ايران با خارج بالاخص مقتضيات جنگ سرد در جهان دو قطبي ،تضادهاي عمده و يا عمده تر را بيرون كشيد و در اينصورت است كه با دنبال كردن مسير اين تضادها و طرفين درگير آن ،با كمترين احتمال خطا مي توان بيشترين ميزان واقعيت را از فراز احساسات و تعصبات موجود و گذشته برداشت كرد.


ولي با توجه به اشاراتي كه در ابتداي اين نوشته در باره تفاوت ديدگاه و بينش عاميانه و آگاهانه داشتم ، به نظر من في المثل در بحث سياست براي يك فرد عوام سياست بطور كلي يعني ،صرفا زندگي شخصي و ابعاد مختلف شخصيت يك فرد و آنهم سياستمداري كه در صدر قرار مي گيرد ،كاملا متمايز از انبوه ساير مسائل و كاملا برخلاف تحليل طبقاتي و برعكس منطق ديالكتيك كه ارتباط هر پديده را فقط در ارتباط ديناميك با ساير اجزا سيستم مي سنجند، و خلاصتا تحليل عاميانه همانگونه كه ذكر شد، صرفا مبتني بر مقدار ميزان آگاهي از شخصيت پيشوا ي سيستم سياسي است.


از آنجا كه سالها اسطوره سازي از شخصيت آقاي خميني و سواري بر موج عظيم اعتقادات مذهبي و خرافات توده اي و همچنين تلاش حكومت براي هرچه برافراختن بيشتر اين موج تعصب و كج فهمي ،در زير پرده اي آهنين ازسانسور ناجوانمردانه، در ذهن بسياري از توده ها شخصيت قديس ،روحاني و معصوم از آقاي خميني ساخته اند كه نتيجه غير مستقيم آنهم عصمت مجموعه دستگاه رژيم است، لذا بيان چندباره گوشه هاي كوچكي از زواياي مختلف زندگي پيشواي رژيم ج.ا مي تواند به ارتقاي آگاهي بخشي از توده ها كه فرصت يا بضاعت تعميق و تصحيح بينش سياسي خود را ندارند، بيانجامد.


از اينرو در ميان خيل منابع و تحقيقات منتشره راجع به "شخص" خميني و نه "پديده اي" به نام خمينيسم ، من نقل مطالبي را از چاپ نخست كتاب "گفته نشده ها در باره روح الله خميني" چاپ شده در هوستون تگزاس و نوشته شده توسط اقاي مهدي شمشيري را انتخاب كرده ام و چون دسترسي يا آدرسي از ايشان ندارم ،اميدوارم اجازه اين نقل قول ها را به من داده باشد.


1)خميني اهل كجا بود؟ پس از گذر سالهاي شور و حرارت و احساس در ميان توده ها وتعين اكثر نتايج ناگريز و ناگزير يك حكومت ديكتاتوري فناتيك مبتني بر ايدئولوژي مذهبي،توده هاي سرخورده ،فرجام ناگواري كه بدان مبتلا شدند را ضمن تحليلهاي كم عمق و سطحي به بسياري مطالب گوناگون منتصب مي كنند.از ميان اين انبوه دلايلي كه روزمره از زبان ايشان مي شنويم، يكي موضوع اصل و نسب آقاي خميني است كه عده اي آنرا از اهالي كشمير و بعضي ديگر از سيكهاي هندوستان مي دانند و همين موضوع را سبب عداوت بي دريغ و پايان ناپذير شخص خميني با خاك و فرهنگ و گذشته و حال و آدم و ... ايران مي دانند وبا استناد به ناتواني دائمي ايشان در ذكر صحيح واژگان فارسي وايراد هميشگي و منحصر بفرد وي در جمله بندي هاي متناقض با دستور زبان فارسي و بالاخره شكل بسيار عجيب و نامتناسب آرم پرچم ج.ا را كه توسط خود شخص خميني از بين حدود صد و بيست طرح و انتخاب وي درحالي كه فرمهاي بسيار شكيل تر و با مسماتري هم در ميان آنها بوده است .... و ساير ادله.


البته جداي از اينكه دانش و معرفت انباشته شده بشري ثابت كرده است كه صرف تعلق يا عدم تعلق آدمها به نژاد يا جنس خاصي نه موجب فضيلت است و نه رذيلت، پس اشاره به اين موضوع مي توانست اصلا علمي ، اخلاقي و يا اصولا مهم نباشد ،ولي از آنجاييكه فصل مهمي از آشوبهايي كه نهايتا منجر به انقلاب 1979 شد در ارتباط مستقيم با اين قضيه است ، لذا نظر آقاي شمشيري را در كتابشان راجع به اين مطلب منعكس مي كنم. در تاريخ نوزدهم ديماه سال 1356 مقاله اي با عنوان "خطر ارتجاع سرخ و سياه" به قلم آقاي داريوش همايون (وزير سابق اطلاعات جهانگردي رژيم شاه) منتشر شد كه با تفاسيري كمتر عالمانه و تحليل علمي و بيشتر با ادبياتي حاكي از تمسخر و به قصد تخريب يكسره به حملاتي به سرخها(مجموعه نيروهاي چپ و مجاهدين خلق) و سياهها (به زعم ايشان ملاها) مي پردازد در متن اين مقاله به خميني نسبت هندي زادگي مي دهند، و در حاليكه مجموعه شرايط و مسائل، جامعه را اماده انفجار اجتماعي كرده است اين بهانه بلافاصله باعث آشوبهاي بزرگي در قم مي شود و در زدو خورد با گارديهاي شاه عده اي كشته مي شوند و در مراسم چهلم آنها در مشهد اين قضيه تكرار مي شود و براي چهلم مراسم مشهد در تبريز و... سلسله اين اشوبها در شهرهاي مختلف تقريبا به 17 شهريور سال بعد و از آنجا هم به حوادث خونين منتهي به بهمن 57 مي رسد . در حاليكه يكسال و هشت روز پس از درج مقاله مزبور، در تاريخ 25 ديماه سال 57 در مقاله اي كه به قلم اقاي مرتضي پسنديده (برادر بزرگتر خميني) به چاپ مي رسد كه در آن گفته شده است: "...جد ما اقا سيد احمد از اهالي كشمير بود و به ايران مهاجرت كرد..." !! به هرحال اين مقاله و اين اعتراف بر برادر كوچكتر يعني روح الله موسوي (يا خميني يا هندي يا مصطفوي؟) گران آمد و سراغاز كدورتي شد كه مجموعه جهت گيريهاي بعدي مرتضي پسنديده ، منجمله تاكيد وي در دوري معممين از تصدي گري و احراز مناصب دولتي و.... باعث شد تا نهايتا ضمن بي احتراميهاي بسيار كه در خفا با چراغ سبز خميني همراه بود ، ايشان تا روز مرگ خانه نشين و محترمانه زنداني شود. و اين در حالي بود كه چنان كه توضيح خواهم داد، خميني نه تنها سالها در كودكي و نوجواني و جواني تحت سرپرستي مادي و معنوي برادرش مرتضي بود و ايشان سمت استادي هم بر او داشت، بلكه در ماجراي خرداد 42 مطابق نامه زير با لابه و تضرع و التماس فراوان براي خميني از چند نفر مرجع و نيم مرجع تقليد آنزمان تاييديه مجتهد بودن خميني را گرفت(درحاليكه خميني به هيچ وجه واجد شرايط اجتهاد نبود!) تا مطابق قوانين قضايي آنزمان كه مجتهدين به جاي مرگ ،محكوم به نفي بلد مي شدند ،مشمول حالش گردد و با اين ترفند جان خميني را نجات داد،لذا حتي اينچنين برادري هم از غضب و غيظ و كينه دائمي كه تا دم آخر حيات سرتاسر نهاد اين مرد را تسخير كرده بود ، در امان نماند. همچنانكه بسياري از كسان ديگري كه در زماني به خميني لطفي كرده بودند نيز از زهر عقد و كين اين شخص جنايتكار نرهيدند.اين مقدمه سرآغاز نكته دوم بارز در شخصيت خميني است .


2)نمك نشناسي يا فرصت طلبي ناجوانمردانه وخيانت بي نظيرو شگفت انگيزبه مثابه يكي از وجوه ثابت و بارز در شخصيت فردي و سياسي امام خميني:


افراد بسيار زيادي در زندگي امام خميني و در برهه هاي مختلف بودند كه هر كدام چه از روي صدق وصفاي باطني يا به دليل نسبت دوستي و خويشاوندي و يا حتي به اميد كسب مواهب و امتيازاتي ،كمكهاي فراواني به ايشان كردند و بعضا حتي زندگي وي را نجات دادند ،اما امام امت در اولين فرصتي كه برايش مقدور بود پاسخ خدمات شايان ايشان را داده و اگر فرد مزبور شانس اورده واز تيغ بران كينه امام جان سالم به در برد، حداقل زندگي اش از حيث مادي يا ادامه حيات سياسي سقط شد. نمونه هاي بسيار زيادي را مي توان در زندگي امام نام برد :ايت الله كاظم شريعتمداري اصلي ترين تاييد كننده مقام اجتهاد دروغين خميني ،مهدي بازرگان اصلي ترين چهره اي كه كالسكه متوقف شده حكومت پيشين را به حركت درآورد و آنرا براي سواري دو دستي به گله غربتي ها و پاپتي ها و ملاها تحويل داد ،ابوالحسن بني صدر فرزند سابق امام!! از مشاوران نزديك و استراتژيك خميني در خارج و كسي كه خميني در منزل او در فرانسه بود ،دستمالچي كسي كه با خرج خودش هواپيماي خصوصي براي عزيمت روز 12 بهمن خميني كرايه كرده بود،به اين ليست تقريبا نامحدود و شگفت انگيز و تاثر بار نامهاي معروف ديگري را مي توان اضافه كرد:قطب زاده ،حجازي، يزدي،منتظري،كيانوري و حزب توده ،ليبرالها،ملي مذهبي ها،نهضت آزادي و.... ميگويند انقلاب فرزندان خودش را مي خورد ،شايد اين يك اصل باشد ولي هيچگاه اعدام روبسپير در فرانسه و عزل كرنسكي در روسيه و ... و كلا در هيچ انقلابي در هيچ جاي دنيا نمي توان اين چنين ليست بلند بالا و متنوعي از تحصيلكردگان ،روحانيون ،بازاريون و..يافت كه تقريبا بزرگترين گناه مشترك هم آنها خدمت و جانفشاني براي شخص اول و پيشواي انقلاب باشد.براي يك نمونه كوچك قسمتهايي از متن نامه براردر بزرگتر خميني را به نقل از همان كتاب مي آورم:


قسمتهايي ازمتن نصيحت نامه مرتضي پسنديده به روح الله موسوي(خميني ،مصطفوي،هندي؟) در تاريخ 15 مرداد سال 62:


"...ناله ها از هر سو به گوش مي رسد و نفرينش به ارباب عمائم عالمي را گرفته است ،... مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوي بازگشت به اوضاع گذشته را دارند ..... روزي كه در خمين به تمهيد و توطئه حزب جمهوري اسلامي كه گمان ندارم بدور از اطلاع شما باشد عمامه از سر من كشيديد و از هيچ اهانتي ابا نكردند ، من هيچ گلايه اي نكردم كه روزگار جدمان پيش چشمم بود. روزي كه آن سيد بيچاره(آقاي ابوالحسن بني صدر) را كه فقط قصد خدمت داشت و خود شما بارها گفته بوديد از فرزند به من نزديكتر است ، با آن افتضاح از رياست جمهوري خلع كرديد و يك بدبخت بدعاقبت (آقاي رجايي) را كه اداره يك كاروانسرا از عهده اش برنميايد به رياست جمهوري اين مملكت بزرگ و معتبر تعيين كردند به شما گفتم اين شياطين قصد ديگري دارند و مي خواهند از اين عروسك براي اجراي مقاصدشان استفاده كنند. .......روزي كه دستور داديد همه صندوقهاي تهران را به نام آقاي سيد علي آقاي خامنه اي باز كنند ، من و يك دو آدم دلسوز كه حداقل يكيشان اقاي سيد علي آقاي تهراني كه حداقل بيست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود به شما نوشتيم كه اين انتخابات ايران را به باد مي دهد، و شما گوش نكرديد وحالا مي بينيد آنچه را نبايد مي ديديد .اينهمه خونها ريخته شد ، اينهمه جنايت وقوع پيدا كرد ، من به خودم مي لرزم كه نكند قطره اي از اين خونها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگيرد ، فقط به سبب اينكه شما به جاي گوش دادن به آنها كه به اسلام و ايران علاقمند بوديد به شياطين گوش داديد . شما چگونه بر مسند ولايت مي نشينيد و از آدمهاي بدنامي مثل رفسنجاني ،مشكيني و صانعي و جلاداني مثل آن شيخ بدكاره گيلاني و موسوي تبريزي و دهها و دهها آدم خبيث و بدعهد ديگر را مقام مي دهيد ، انوقت سادات عاليقدري مثل آقا سيد حسن قمي .... وآقاي آيت الله حاج سيد كاظم شريعتمداري مرجع برحق شيعه مولا علي را با ان خفت خانه نشين مي كنيد و مرجعيت را از آنها سلب مي كنيد از همانها كه با اشك و ناله و التماس بيست سال پيش من براي شما حكم مرجعيت شما را امضا كردند و به شاه دادند تا از آزار و اذيت و توهين به شما صرفنظر گردد. شما خود بهتر از هر كسي مي دانيد من با مداخله روحانيون در اموركشوري و لشكري مخالف بودم ......آن مردمي كه در راه اسلام از جان مي گذشتند ودر زمان شاه از فكلي و بازاري و دانشجو و مرد و زن شعائر ديني را محترم مي دانشتند امروز نه توجهي به دين دارند ونه براي شعائر ديني ارزشي قائلند......با سياستهاي غلط جمعي منبري و مدرس كه از اداره امور خانه خودشان هم عاجزند امروز ايران به نهايت ذلت و خواري افتاده است. حتي يك دوست براي ما نمانده است......شما براي خود وصيت نامه مي نويسيد و ببراي بعد از خود جانشين تعيين مي كنيد چرا يكباره اسمش را نمي گذاريد سلطنت اسلامي به جاي جمهوري ؟ مگر پيامبر اسلام براي بعد از خودش جانشين تعيين كرد؟ به جز اينكه حضرت علي را به عنوان معصوم به مردم معرفي كرد.... شما كدام معصوم را در دور و بر خودتان مي بينيد؟ شيخ علي مشكيني كه كراهت نفسش از ظاهرش كاملا پيداست. اورا مي گوييد؟.... آن شيخ گيلاني جلاد آيت الله مي شود و از كارخانه اش هم دسته دسته حجت الاسلام و ثقه الا اسلام حكومتي بيرون مي آيد(گويا منظور مدرسه حقاني است) ....خوشا به سعادت آناني كه زودتر رفتند و اين چنين روزي را نديدند....


قم – بيست وپنج شوال 1403 قمري – مرتضي پسنديده


ادامه دارد...

بيژن وارث آدم

داستاني قديمي هست كه مي گويد : روزي مردي روستايي مهمان قاضي شهر بود،براي نهار نوكران قاضي دو تا كبك برشته شده را در سيني نهاده و برابر مهمان نهادند،مرد روستايي به محض ديدن كبك ها خنده اي سر داد،قاضي كه از خنده ي بي دليل مرد در شگفت شده بود،دليل خنده مرد را جويا شد. مرد روستايي گفت زمستان گذشته در كوهستان به بازرگاني برخوردم كه انباني پر از زر با خود داشت ،در آن هنگام از سال آن راه كوهستاني بسيار متروك و خلوت بود ،من نيز كه مي دانستم هيچ كسي امكان ندارد مرا ببيند و راز مرا اشكار كند،راه بر او بستم و دارايي اش را ستاندم و براي اينكه هيچگاه اين راز اشكار نشود تصميم گرفتم جانش را نيز بگيرم. هنگامي كه مي خواستم او را بكشم بازرگان لب به تضرع گشود و بسيار مهمل گفت ،چون اثر نكرد ، گفت اگر روزي اشكار شود كه تو مرا كشته اي تو نيز به عقوبت مرگ دچار شوي.به او گفتم آخر در اين بيابان متروك چه كسي مي فهمد كه من تو را كشته ام ،بازرگان نگاهي به اطراف انداخت و دو كبك را در آن حوالي نشان داد و گفت اين كبك ها شهادت خواهند داد.با اين سخن به حماقت و ناداني بازرگان بسي بخنديدم و آنروز وي را كشتم و انبانش را نيز بگرفتم. امروز نيز با ديدن اين كبك ها مجددا به ياد آن بازرگان افتادم كه سفيهانه گمان مي كرد آن كبك ها برايش گواهي مي دهند.وقتي سخن مرد تمام شد قاضي گفت ،اي مرد بدان كه اكنون كبك ها شهادت دادند سپس رو به نوكرانش كرد و دستور داد مرد رابراي اعدام به مركز شهر ببرند .

سي و سه سال پيش در سي ام فروردين سال 54 هم اخلاف همان مردك قاتل و نادان روستايي دست خود را به جنايتي زشت آلودند كه ديري نپاييد كه ديوارها و درختان و زمين و آسمان به جنايت زشتشتان گواهي داد و لاجرم به قهري ناگريز و ناگزير كيفر شدند .قاتلاني كه همه گونه پيش بيني و صحنه سازي براي جنايتشان فراهم كرده بودند ... بدين مضمون:«9 زنداني در حال فرار از زندان كشته شدند!»

سي ام فروردين ماه براي ما يادآور درد فقدان جمعي از عزيزترين فرزندان آگاه و پاك بازترين نيروهاي خلقي ميهن است.بيژن جزني،ناصر سرمدي ،مشعوف كلانتري،كاظم ذوالانوار،مصطفي جوان خوشدل،عباس سوركي ،ظريفي ودو تن ديگر از رفقا كه متاسفانه نام عزيزشان را فراموش كردم.

از اين ميان نام بيژن جزني به دلايلي برجسته است و به گونه اي ديگران را تحت الشعاع قرار مي دهد كه برخي ها اصولا بدروز سي فروردين را به دليل مرگ بيژن به خاطر دارند. البته براي يك نيروي صادق و اگاه انقلابي هرگونه ارجحيت و برتري دادن اين عزيزترينان جبهه خلق بر يكديگر كاري بس مذموم است و اگر از سر ناآگاهي نباشد مسلما از هوشياري و آگاهي ضدانقلابي نشعت ميگيرد. حتي براي برخي كه عموما عاميانه به مسائل مي نگرند دليل نمادين شدن رفيق بيژن ،چهره فتوژنيك ايشان است! البته واضح است كه درخشش نام وياد اين عزيز دلايلي دارد و از آنجا كه رفيق بيژن واقعا انقلابي برجسته اي است كه به طرز محسوسي اخلاف و همدوره هاي خودش را تكان داد،از اينرو در اينجا قصد دارم در حد بضاعت آگاهي تئوريك و پراتيك يك نوچپ به وجوه مختلف «پديده اي به نام جزني» بپردازم و ابعاد مختلف زندگي اجتماعي-سياسي ايشانرا بكاوم.به همين دليل در پاراگرافهاي ابتدايي فاكتها را(يا تعميم اندك آنهارا) بيان مي كنم و در پاراگرافهاي پسين ازآنها استنتاج خواهم نمود. اميدوارم كه در اين مقاله در تحليل ها واستنتاجها يي كه صرفا بر پايه خوانده ها و نه ديده هايم است اشتباه اساسي مرتكب نشده باشم .درحقيقت هدف من در اين نوشتار اولا يافتن عام ترين قوانيني است كه بايد در زندگي يك انسان انقلابي حاكم باشد وثانيا پس از يافتن عامها در درجه بعد ، يافتن خاصترين ويژگيهايي كه يك انقلابي را ممتازتر از بقيه هم كيشانش مي كند.منبع مورد استناد من نوشته اي از آقاي محمد حسين خسروپناه است.

1-آغاز زندگي اجتماعي و خاستگاه طبقاتي بيژن

يك سخني هست كه مي گويد :رهبران ايران همواره از خرده بورژوازي يا بوروكراسي آمده اند. البته واضح است كه يك قانون اجتماعي بايد بر مبناي فاكتها و شواهد قابل آزمايش و مشاهده و .. باشد و اصولا مفهوم خرده بورژوازي و ساير بازيگران طبقاتي در ايران قدري متفاوت از تعارف كلاسيك جهاني اين مفاهيم است و....ولي به شكل خيلي كلي و با اغماض خيلي زياد اگر بخواهيم به اين حرف بنگريم مي بينيم كه خيلي هم بيراه نيست. اصولا قشر خرده بورژوازي در ايران قشري است كه مجموعه امكانات مختصه اش ،ضمن اينكه افراد داخل اين طبقه را از اضطراب وحشت زا و تلاش شبانه روزي براي تامين حداقل نيازهاي معيشتي معاف مي كند ،در عين حال امكاناتي براي اينكه فرد با فراغ بال اوقاتش را صرف فعاليتهاي جانبي مثلا مطالعه يا تحقيق و تدبر در دانش هاي نظري،هنر،ورزش،سياست .. بنمايد را فراهم مي كند. يعني مثلا براي يك فرد از طبقه متوسط از يك طرف چون دغدغه تهيه خورد و خوراك و پوشاك وجود ندارد و از طرف ديگر امكاناتي جهت دسترسي به علوم مختلف وتوان بالقوه آگاهي از شرايط و اوضاع كشور وجود دارد و از طرف ديگر اقناع و اشباع مادي و معنوي بورژوازي را هم با خود ندارد، اين گونه فردي از درون طبقه خرده بورژوازي اشكارا از كساني كه دغدغه و اضطراب تامين حداقل مايحتاج زندگي دارند و يا دارندگان اشباع شده از مواهب زندگي متمايز است.اين تمايز درآگاهي، اراده و خواست تغيير شرايط است كه در هيچ كدام از دو قشر منتهي اليه پايين و بالاي جامعه وجود ندارد. پيرو اين مقدمه ،مي دانيم كه بيژن فرزند يك افسر و از خانواده اي متوسط بوده است.

2- اخلاق فردي

در مورد مبحث هوش و استعداد و ابعاد گوناگون آن نظريات بسيار زياد علمي وجود دارد وتحقيقات هنوز هم در اين زمينه ادامه دارد كه هر روز منجر به كشف مطلب جديدي مي گردد.ولي نكته اي اثبات شده وجود دارد كه به پشتوانه تحقيقات گذشته يك فرض قابل قبول به شمار مي رود و آنهم ارتباط و همبستگي مستقيم بين سلامت جسماني و هوش است. برخلاف تصورات قبلي كه فرض مي شد آدم هاي باهوش عموما جثه اي نحيف تر و فيزيكي ضعيفتر دارند امروزه برعكس اين امر ثابت شده است. در مورد بيژن هم ما همواره و در نقاط مختلف زندگينامه اش به مطالبي در خصوص جنب و جوش فوق العاده و انرژتيك بودن وي بر مي خوريم.

3-آغاز زندگي سياسي-ژن سياست!

بعضي وقتها ميان افراد دويا چند نسل متوالي از يك خانواده يا طايفه چنان شباهتي در ميزان و كيفيت گرايش سياسي و جود دارد كه نعوذ بالله! فكر مي كنم گرايش سياسي ،ميزان و جهت گيري سياسي افراد يك امر وراثتي است(يك انديشه كفر آميز از ديد ماركسيستي) .البته خوشبختانه اين تصور من و نظاير آن تعميم و تجريد خيال گونه محض است و همان گونه كه شواهد همواره گواهي مي دهند هر امري از جمله ديدگاه سياسي افراد علاوه بر خاستگاه طبقاتي كه بالقوه فرد را واجد يك بينش به سمت خاص و قابل دركي مي نمايد،به محملها و مجموعه شرايطي كه زندگي فرد در درون آنها مي گذرد نيز بستگي دارد. خانواده پدري و مادري بيژن مملو از محملها و انگيزه ها و انگاره هاي سياسي است كه از طرف نزديكترين اطرافيان بيژن همراه با پراتيك است .در اين دوران بيژن پس از غير قانوني شدن حزب توده و جدايي اجباري پدرش از خانواده،به منزل پدربزرگ و در حقيقت به يك محفل بسيار پويا منتقل مي شود كه در آن همه نوع تجربه سياسي در مدرن ترين شكل خود در ددسترسش قرار دارد.از جريانات مبارزات زنان گرفته تا جريانات درون محافل نظامي و دانش آموزي و جوانان ،همه اينها توسط مادر ،دايي ها و عموها در ذهن آماده و مستعد و گيراي بيژن جوان درج مي گردد.

4- تمرين پراتيك در مساعدترين زمان تحت نظر دلسوزترين آموزگاران.

فعاليتهاي عملي بيژن در سال 26 از دهسالگي و تحت نظر دايي اش منوچهر كلانتري در حالي آغاز مي گردد كه هنوز حزب توده كاملا به صورت قانوني فعاليت سياسي خود را دنبال مي كند.نكته اي كه در اينجا بايد حتما به آن پرداخت خصوصيات مختلف اين برهه از تاريخ معاصر ماست. درطي هفتاد سال گذشته كه همواره زير سلطه سنگين ديكتاتوري بر ما گذشته است ، چهار دوره را ما مي توانيم از جهاتي به عنوان سالهاي ازادي نسبي بر شماريم . سال هاي 20 تا 27 ، سال31 تا 32 ، سال 57 تا 58 ،و سال 75 تا 76. اگر به بيوگرافي مبارزان وازاديخواهان كشورمان نگاه كنيم ،درحقيقت موثرترين ، فداركارترين ،صادق ترين و پيشروترين نيروهاي مبارز ميهنمان كه تاثيري اساسي در روند وقايع همزمانشان گذاشتند،كساني هستند كه در مقاطع ذكر شده در سنين نوجواني تا جواني بودند.از ميان چهار مقطع فوق الذكر مقطع اول يعني سالهاي 20 تا 27 از نقطه نظري كه برخواهم شمرد با سه مقطع ديگر متمايز است و حتي مي توان از اين مقطع به عنوان مساعدترين شرايط براي ظهور و بروز و تاثير گذاري آزاديخواهان وطني طي يك هزار سال گذشته نام برد! از دلايل اين وضعيت مي توان به بلبشوي جهاني پس از جنگ بين الملل دوم ،ضعف عمومي كليه دول سنتي استعمارگر اروپايي در آن مقطع ،خلا قدرت شديد داخلي بر اثر سقوط دولت نظامي پليسي رضا شاه كه محيط بسيار مساعدي براي ابراز افكار آزاديخواهانه كه دو دهه به شكل وحشيانه اي سركوب شده بودند و مهمترين عامل داخلي كه اين دوره را از سه مقطع ديگر كاملا مبرز مي سازد،اين است كه در حد فاصل بين سقوط رضا شاه و تثبيت محمد رضا شاه ،هيچ كدام از ساختارهاي اقتصادي،بنيانهاي اجتماعي و مخصوصا سازمانهاي اطلاعاتي-امنيتي –سركوبگرانه رژيم جديد بازسازي و مستقر نشده بود. مجموعه اين عوامل باعث مي شود اين دوران را با كمي اغماض واقعا دوران فضاي باز و ابراز آزادانه عقايد بدانيم. در همين دوران است كه در مهرماه 20 حزب توده به مثابه مترقيترين ، با پرنسيپ ترين و قوي ترين تشكل هدفمند سياسي در تاريخ ايران تا آنزمان تشكيل شود . البته اصلا نيازي به توضيح نيست كه آن حزب توده حتي عليرغم كله ملق زدنهاي فراوان در عرصه پراتيك و تحليلهاي تئوريك اشتباه كه بعضا منجر به خطاي محاسبات ويرانگر هم مي شد،هنوز با اين حزب توده اي كه امروز مي شناسيم و آگاهانه در جهت خيانت به مصالح خلق ايران گام برداشت ،بسي متفاوت بود و به هر حال آنزمان حزب توده پلات فرمي از پيشرو ترين و آگاه ترين و پاك بازترين همميهنانمان را در خود داشت. به هر حال همان يك سال فعاليت علني و آزاد براي بيژن نوجوان بستري بسيار مناسب شد براي درك فضاي حاكم بر روابط تشكيلاتي و الزامات زندگي اجتماعي پراتيك سياسي.با غيرقانوني شدن حزب توده در بهمن 27 بازهم سن كم ،جنب و جوش بالاي بيژن ،راهنمايي هاي خانوادگي و سابقه اندك ولي مفيد بيژن ، مددرسان وي در كسب تجربه جديد در مسير تكامل شخصيت اجتماعي-سياسي بيژن مي شود. با گشايش نسبي فضاي سياسي در سال 29 بيژن جوان با انباني از تجارب گرانبها ي فعاليت سياسي در عين سن كم، باز هم با اقبالي ديگر روبرو مي شود كه آن ،استراتژيها و تاكتيكتهاي كادر رهبري كننده حزب توده براي سازماندهي و نيرو گيري از ميان دانش آموزان و نوجوانان است .بلافاصله بيژن بواسطه تجربيات مفيد و پشتوانه شخصيت فعال ،نخستين مسئوليت حزبي در عرصه كار پراتيك سياسي را دشت مي كند.

ادامه دارد.....

نبرد در بصره

ترور رفيق حريري و ظهور يك اپوزيسيون منسجم و آنتي شيعه و نهايتا جنگ 33 روزه لبنان و ايزولاسيون حزب الله، انتخابات تشكيلات خود گردان فلسطين و پيروزي حماس ونهايتا ايزولاسيون حماس، به قدرت رسيدن دولت شيعه در عراق و متمايل به حركت در مسير اهداف رژيم ايران و متوقف شدن رسمي بازوي نظامي - ايدئولوژيك مجري اهداف رژيم ايران در عراق يعني گروهك مقتدا صدر در ازاي گفتگوهاي امنيتي ايران و آمريكا و انتشار گزارش سازمانهاي امنيتي آمريكا به مثابه ترمز كاهنده سرعت رويارويي دستگاه عظيم سياسي-نظامي امريكا به سمت ايران ....

آيا اين وقايع حلقه هاي مرتبط يك زنجير هستند؟

ايا ارتباط معني داري ميان اين رويدادها موجود است؟

اگر اين رويدادها مرتبطند،نيروي محركه و مغز متفكر اين وقايع كجاست؟

و بالاخره با فرض ارتباط معني دار بين اين وقايع ،چالش بعدي در چه زماني و در چه مكاني و بين كدام دو نيرو اتفاق خواهد افتاد؟

در همين راستا ابتدا يك سري فاكتها را كه طي كوتاه زمان اخير به وقوع پيوسته بيان مي كنم و بر مبناي آنها چند نتيجه خواهم گرفت. لازم به ذكر چندباره نيست كه هم تحليلها و هم استنتاجها كاملا شخصي و غير رسمي و با توجه به بضاعت بنده در دسترسي به اخبار و همچنين سطح آگاهي من از دانش تحليل ديالكتيكي وقايع است .

1-چند روز پيش از درگيري بين نيروهاي مقتدا صدر و نيروهاي دولتي عراق در چند حمله جداگانه دهها موشك كاتيوشا به منطقه سبز بغداد شليك شد،فرماندهان آمريكايي گفتند با آزمايش مواد باقي مانده از موشكها و همچنين تاكتيكهاي تهاجم اخير نتيجه گرفتند "اين حملات با رژيم ايران مرتبط است".

2-از حدود يك هفته قبل از شروع درگيري بسياري كاروانها ي زيارتي در ايران كه مسافراني به مقصد شهرهاي زيارتي و عمدتا شيعه نشين عراق داشتند سفرهاي خود را لغو كردند. در همين رابطه چند تا از بستگان من هم سفرشان بدون هيچ دليلي در فاصله يكي دو روز مانده به سفر لغو شد. مرز زميني مهران بسته شد و تلويزيون و ساير رسانه هاي رژيم مكررا و موكدا از مردم و زائران خواستند سفر خود را به عراق لغو كنند.

از خبر شماره يك فوق الذكر من اينطور برداشت مي كنم كه اين حمله يك پيشدستي توسط نيروهاي مقتدا صدر و كلا پرورژيم ايرانيهاي شيعه بوده است كه از نيت محتوم حمله قريب الوقوع توسط نيروهاي دولتي به مواضعشان آگاهي يافته بودند. بر همين مبنا جلوگيري رژيم ايران از سفر اتباعش به عراق و لغو سفر كاروانهاي زيارتي نيز با همين فرض قابل درك است.

اما بايد ديد در مقياس زماني بزرگتر اين درگيري ها ميان نيروهاي عمدتا وابسته به رژيم ايران و نيروهاي دولتي عراق چه نتايجي به بار خواهد آورد.

واضح است كه پيروزي در اين نبرد باعث مي شود معادلات بسياري در صحنه سياسي عراق به طرز نسبتا قاطعتري تغيير كند و از آن پس مي توانيم منتظر آهنگ بيشتر رويدادها در جهت منافع طرف پيروز شده در اين نبرد باشيم. اين نبرد اخير به قدري اهميت داشت كه نوري المالكي سفر خود را به كنفرانس سران عرب در دمشق معوق گذاشت و شخصا رهبري نيروهاي دولتي را در اين نبرد به عهده گرفت. خود اين عمل هم تا حدي سئوال برانگيز است كه آيا دليل تاكتيكي خاص براي همزماني اين درگيريها با زمان برگزاري كنفرانس سران عرب وجود دارد و ايا حضور و هدايت مستقيم عمليات توسط شخص نوري المالكي كه منجر شد به نرفتن او به كنفرانس به ميزباني بشار اسد، لازم بوده است؟ با توجه به اينكه مي دانيم دولتهاي عرب حداقل در دهه اخير به دو گروه تقسيم بندي شده اند ،يكي گروه مصر-عربستان و متمايل به غرب و تجارت ازاد و ديگري گروهي به نمايندگي سوريه و متمايل به ايران و روسيه و تا حدي چين . ايا با توجه به اين مساله نرفتن نوري المالكي به عنوان عالي ترين مقام اجرايي رسمي دولت عراق ،به معني دورتر شدن وي و رژيم عراق از سوريه و ايران و بالطبع نزديكتر شدن به گروه مصر-عربستان است؟

و بالاخره اينكه در صورتي كه معادلات توزيع قدرت در صحنه سياسي عراق ماهيتا و رسما به نفع نيروهاي پروائتلاف تغيير كند ،اين عمل چه تاثيري بر قدم بعدي جامعه جهاني در قبال پرونده بمب اتمي رژيم ايران خواهد داشت؟ايا با فرض برتري يافتن نيروهاي پرو ائتلاف زمينه برخورد قاطعتر شوراي امنيت به رهبري آمريكا با ايران و در پايان مهلت نود روزه قطعنامه 1803 فراهم خواهد آمد؟

همچنين شكست شبه نظاميان شيعه وابسته به رژيم ايران آيا موجب تقويت موضع جمهوريخواهان در انتخابات رياست جمهوري آمريكا خواهد شد ؟ از آنجاييكه مي دانيم بخش عمده اي از عمليات ضد نيروهاي ائتلاف در عراق توسط ميليشياي شيعه انجام مي شود كه توسط رژيم ايران تامين مالي و لجستيكي مي شوند و از همين رو شكست مطلق يا نسبي ميليشياي شيعه موجب كاهش بخش عمده اي از حملات تروريستي در عراق خواهد شد و از اينرو شاخصها و درصدهاي تعريف شده براي نمايش اوضاع امنيتي عراق به طرز محسوسي به نفع هواداران ادامه حضور افزاينده و دراز مدت نيروهاي نظامي امريكا تغيير خواهد كرد.

نوروز

تاريخ تراژيك كشور ما پر از حمله و سلطه اقوام وحشي ونيمه وحشي است كه مدتها جبارانه بر تقدير مردم اين سرزمين تفوق يافتند. همه اين وحشيها ي غالب به درستي دريافتند كه تنها راه بقاي استثمارشان دشمني با فرهنگ بومي و ايرانيت ما تا مرز نابودي آن است. ولي به راستي چه معجزه اي توانسته بقاي يك ملت بسيار كهن را كه بيش از هر قومي در جهان هدف هجوم قرار گرفته،موجب شود؟

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پير دگر باره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقيق به ثمن خواهد داد

چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

اين تطاول كه كشيد از غم گل بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

به باور من اينچنين ابيات و اشعار و جلوه هاي فرهنگي و رسومي نظير نوروز بوده است كه هر بار كمر شكسته هويت و مليت ما را دوباره برافراشته و تمامي بنيانهاي سياسي ، فرهنگي، اقتصادي و .... ملي دوباره شكفته شده است و ملت ما به نوزايي خود پرداخته است. به ياد بياوريم كه در سه دهه عمر محنت بار و شرمناك رژيم جمهوري اسلامي، ملاهاي تمدن گريز تا چه حد و با چه دناعتي به ستيز با نوروز به عنوان نماد هويت مستقل ايراني ما پرداختند. ليست بي پايان و حيرت انگيزي از ستيز ابلهانه ملاها و عمله شان با نمادها و ريشه هاي هويت ملي-فرهنگي ايران پيش روي ماست. ملاهاي بي خرد چه قدر حقير و چه قدر كوته بين بودند كه فكر كردند سلاح كارساز فرهنگي ما كه دهها دشمن جرار و وحشي و بيابانگرد را رام كرده است ،به دست آنان نابود خواهد شد. اكنون كار به جايي رسيده كه در تلويزيون ملاها به هر بهانه اي چند تا تصوير از تخت جمشيد و مقبره كوروش و... ضميمه مي كنند.

در اين هياهوي پايان سال كهنه و آغاز سال نو از لابه لاي اخبار متنوع ،دو موضوع توجه مرا جلب كرده است.

اولين موضوع مربوط به آزاد سازي قيمت بنزين است. عزيز نسين نويسنده تواناي تركيه ،داستاني كوتاه دارد كه در آن يكي از مسئولين عظام براي كسب محبوبيت عمومي، به زير دستانش مثلا در اداره آب دستور مي دهد قيمت آب را 50 درصد بالا ببرند و بعد كه اعتراضات و شورش مردمي بالا گرفت و چند نفر هم شهيد و عده اي هم فنا شدند ، جناب مافوق دستور مي دهد كه همان قيمت 20 درصد پايين بيايد و با اين كار با يك تير سه نشان مي زند! هم قيمت اب را 30 درصد بالا برده است و هم عموم مردم از اين كار راضي هستند و بالاخره اينكه خلق الله وي را مظهر سخاوت ملوكانه و ... مي پندارند. من اصلا نمي خواهم از اين دريچه به قضيه آزاد سازي قيمت بنزين بپردازم و نتيجه بگيرم كه هدف برنامه ريزان رژيم اين بوده است كه همچون قهرمان داستان عزيز نسين از اين طريق هم قيمت جديد را براي مردم جا بياندازند و هم آنها را مديون لطف خودشان كنند.

من مي خواهم از يك ديد فني به مساله جيره بندي ينزين بپردازم و از آن يك نتيجه سياسي بگيرم. طرح جيره بندي بنزين حقيقتا يكي از عظيم ترين و گسترده ترين طرحهاي فني ومهندسي است كه در طول 50 سال اخير به اجرا درامد. دليل ادعاي من ،تنوع فراوان در حيطه هاي مطالعاتي و اجرايي آن است ،ضمن اينكه زيرساختهاي اساسي مورد نياز اين طرح نيز اساسا با سرعتي فوق العاده تهيه شد. ابعاد بيشمار اقتصادي،فني،فرهنگي،امنيتي ،رواني-اجتماعي ،حقوقي،نرم افزاري،سخت افزاري و ...همه اينها باعث مي شود براي ما كه سابقه بدنه اجرايي رژيم را در حيف و ميل منابع و ناكارآمدي وحشتناكش مي دانيم ، اينگونه برداشت كنيم كه اين طرح از هر زاويه فني كه به آن بنگريم يكي از معدود استثناهاي نظام برنامه ريزي و اجرايي و فني و مهندسي كشور در طول حيات رژيم جمهوري اسلامي بوده است. اگر سابقه اي در اجراي اينچنين طرحهاي عظيمي هم در رژيم مي بينيم ،وقتي دقت مي كنيم همواره نقش عنصر امنيتي در جهت تضمين بقاي رژيم رابه خوبي در آن مقطع مي توان مشاهده كرد.مضافا بر اينكه همه شواهدي كه شناخت ما از كليت رژيم مبتني بر آنهاست به ما مي گويد كه اصولا دستگاه فني واجرايي رژيم و جريان مبادلات نقدينگي كه همواره در طول حيات رژيم فرمايشي بوده است،هيچگاه در مسير خدمت به توده مردم نبوده است.لذا از مطالب عنوان شده نتيجه ميگيرم كه اجراي اينچنين طرح گسترده اي در زماني آنچنان كوتاه كه براي دستگاه اجرايي رژيم حقيقتا يك معجزه محسوب مي شود، نشاندهنده اين است كه موضوع تحريم سوختي رژيم توسط شوراي امنيت يك خطر واقعي و مرگبار و قريب الوقوع تلقي شده بود. خطري كه هم رژيم و هم حريفانش به خوبي از نقش فلج كننده آن باخبرند. اكنون سئوال پيش روي ما اين است كه چرا كشمكش ايران و غرب در مقطعي كه همه ناظران و از جمله خود رژيم انتظارش را مي كشيدند به نقطه اي نرسيد كه رژيم خود را آماده آن كرد.

مطلب دوم كه مي خواهم به آن بپردازم ،قدرت گرفتن تدريجي و ارام جريانات دست راستي در اكثر نقاط جهان و ميليتاريزه شدن دنيا است. يك روي ديگر اين جريان سلب امتيازات مدني -رفاهي است كه عموما پس از جنگ جهاني دوم و بدنبال يك رشته مبارزات منظم و مستمر ،به نفع توده هاي مردم از جريانات چشمه هاي قدرت گرفته شده بود. در آمريكا،فرانسه،انگلستان ،ايران، چين ،تركيه،روسيه و آمريكاي لاتين همه اينها علنا جنگ سالاراني دست بالا را پيدا كرده اند كه تمام هويت خود را مرهون منازعات منطقه اي و جهاني هستند. ارتباط و همنوايي بين اين جريانات به قدري مشهود و غير قابل ترديد است كه بايد از آن به عنوان يك توطئه جهاني ياد كرد.ميان سركوب تبت توسط چين امپرياليست و تهاجم به غزه از سوي اسرائيل راسيست و تهاجم غير رسمي ايران فاشيست به عراق ،ايا واقعا هيچ ارتباطي نمي توان يافت؟ حداقل از اين زاويه مي توان به اين قضايا نگريست كه اگر حتي به فرض اين تهاجمات از يك اتاق فرماندهي مشترك هدايت نشده اند در بستري كاملا مناسب واز پيش آماده شده اتفاق مي افتند كه اجازه جنايت و خشونت حداكثري را به دولتهاي متجاوزي مدهد كه به مثابه ابزار اجرايي طبقات صاحب قدرتهاي انحصاري اقتصادي-سياسي هستند.فصل مشترك همه اين جنايتكاران و متجاوزان استفاده از زبان زور براي بقا و رشد منافع ريز و درشت طبقاتي شان هست و دستگاههاي فكري،تبليغاتي و... همه در خدمت جا انداختن اين حق براي استفاده از اين ابزار زور است.در اين چارچوب احمدي نژاد فرشته راسيسم اسرائيل مي شود و توجيه گر خشونت وحشيانه آنها، بوش دشمن و در حقيقت طلسم گمشده فاشيسم اسلامي ايران و .... سئوال اين است كه آيا نمي شود چنين تصور كرد كه تمام اين جريانات دست راستي بر خلاف ظاهر غلط انداز، در خفا همراه و يار يكديگر هستند؟

انتخابات و وظيفه ما










از اين عكس چه مي فهميد:

1) اصولگراي اصلاح طلب

2) اصلاح طلب ميانه رو

3) يك قهوه چي

4) سه قهوه چي

5) يك طويله قهوه چي

6) معتقد به حقانيت نظام الهي – اسلامي ولايت مطلق فقيه

7) يك ذوب شده در يك موجود چلاق تر و عليل مغزي تر از خودش

8) يك موجود شبيه سازي و دستكاري ژنتيك شده كه انبوهي از آنها در روز جمعه 24 اسفند در حوزه هاي راي گيري مشاهده مي شوند.

9 ) Big brother Marxist Iranian

رئيس جمهور اندونزي با سلام و صلوات وارد كشورمان شد و پس از استقبال رسمي مقامات كشورمان ايشان به خدمت آغا رسيد تا ببينم نور مسيح را كه پوتين (عجب مسيحي معتقد ،مشهور و مومني !!!)در چهره خامنه اي ديده بودايشان هم مي بيند يا خير؟ البته ايشان اعلام كرد در چهره آغا عمامه بوداو ريش كنفوسيوس و دست موسي والبته سبيل استالين ونگاه موسوليني و قاطعيت هيتلر و... را ديده،البته ايشان هر چي دقت كرده بودند مخ آغا را مشاهده نكردند. اين دعوت كه به هيچ وجه به راي ممتنع اندونزي در شوراي امنيت بر ضد رژيم جمهوري اسلامي ربط نداشت با موجي از شادي و غرور در ميان مسئولين نظام مواجه شد و طبق معمول از بيت المال كلي حال به رئيس جمهور اندونزي دادند. در همين رابطه فاطي زن قولومي الهام هم اعلام كرد ،به كوري چشم دشمنان ،اين حركت هوشيارانه مسئولين نظام نشان داد كه ما به چه سرعتي لطف ديگران را جبران مي كنيم تازه اگر از اين به بعد كسي به قطعنامه هاي ضد رژيمي راي مخالف بدهد ،فاطي قول داد براي قدرداني ،خودش به همراه كليه همسران هيئت دولت جهت قدرداني به كشور مزبور سفر كرده و در اتاق خواب هيئت دولت مزبور مراسم تشكر را انجام دهند. البته براي اينكه دشمنان فكر بدبد نكنند شب را در اتاق خواب مزبور اطراق نمي كنند.

پرتقال فروشي گم شده است. لطفا با حدس زدن مشخصات پرتقال ،پرتقال فروش مربوطه را بيابيد و اپوزيسيوني را از غصه دق مرگي بي پرتقال فروشي برهانيد. پرتقال مزبور انتخابات نام دارد. اين درحاليست كه امسال بنا به دستور مستقيم آغا،پدر هر چه پرتقال فروش اپوزيسيون نما بود را علنا دراوردند و مادرشان را هم چند بار شوهر دادند و خشتك شان را هم روي سرشان كشيدند و ...، سئوال اين است كه حدس مي زنيد كدام پرتقال فروشي است كه با وجود همه اين بدبختي ها كه سرش دراوردند باز هم از رو نرود و سعي كند ارادت خايه سايانه خود را به ارباب اثبات كند . بدون هيچگونه ارتباطي با اين مقدمه ،حزب توده اعلام كرد "يك بانگ مخالف هم غنيمت است" ،رفقاي خوش انصاف حزب توده اعلام نكردند آن بانگ مخالف قرار است چه غلطي انجام بدهد و چه ..ي بخورد كه قهوه چيها (كروبي ،رفسنجاني و خاتمي بنا به توصيف برادر حسين شريعتمداري) نتوانستند و وقت نكردند انجام بدهند و بخورند . در همين راستا آقاي اَن (ابراهيم نبوي) هجو نويس اصلاحات همچون ساير همالانش با زنجير طويلي از سفسطه ومغلطه به مسابقه برادران حزب توده اي آمدند و از اين قبيل استدلالها: "راضي نيستيم ولي مي آييم" ، "مي آييم ولي قهر مي كنيم" ،"قهر مي كنيم ولي گريه مي كنيم" ،گريه مي كنيم ولي فرار نمي كنيم " .... "واضح است كه يك از دو بهتر است " ، "واضح است كه دو از سه بهتر است" و اين استدلال ادامه دارد تا ... به كجا؟ هيچ كجا. به نظر شما فقط آمريكا هيچ غلطي نمي كند؟ من فكر مي كنم برخي پرتقال فروشها و قهوچيها و برادر بزرگتر ها دست هر چي "هيچ غلط نكن " را از پشت و جلو و ساير جهات بسته اند.

در پايان خاطر نشان مي كنم سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران انتخابات نمايشي و مضحك رژيم را تحريم كرد.

آپشن انرژي هسته اي؟

سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد در تاريخ چهارشنبه 15 اسفند 86 مطلبي منتشر كرده است با عنوان «انرژي هسته اي و تئوري آپشن» . در اين مقاله اشاره مختصري به مفهوم آپشن يا اختيار در معاملات شده و نوشته است كه «آپشن (option) يك ابزار مالي است كه به خريدار آن اين حق را مي دهد كه يك دارايي را در تاريخ معين و با يك قيمت معين بخرد (و يا بفروشد) و در عين حال اجباري در استفاده از اين حق هم وجود ندارد» در ادامه همچنين اضافه شده است كه مثلا اگر خريداران نفت انتظار داشته باشند در طي يك دوره آتي قيمت نفت افزايش يابد مي توانند با خريد آپشن در اين حق را پيدا كنند كه درتاريخ معيني نفت را به قيمت از پيش تعيين شده بفروشند و بدين شكل خود را دربرابر تغيير قيمت شديد نفت و بالمآل قبول زيان بيمه كنند.نويسنده در ادامه با تعميم اين تئوري(به زعم ايشان)به تحليل مساله هسته اي ايران پرداخته است ودر پايان نتيجه مي گيرد كه به دليل امكان افزايش غير قابل پيش بيني وشديد قيمت انواع انرژي، سرمايه گذاري روي انرژي هسته اي به عنوان يك «آپشن» مناسب و بي بديل،موجب كاهش و از بين رفتن ريسك مزبور يعني افزايش شديد و ناگهاني قيمت انواع انرژي است .از آنجا كه يكي از زمينه هاي بحث و جدل در خصوص راستي يابي ماهيت برنامه اتمي جمهوري اسلامي ، بررسي اقتصادي اين برنامه است واز آنجا كه معتقدان به اقتصادي بودن اين برنامه معمولا از حاميان و مويدان سياسي رژيم تهران نيز مي باشند و برعكس، منتقدان اقتصادي برنامه هسته اي معمولا طيفي از مخالفان سياسي رژيم جمهوري اسلامي نيز هستند،لذا به صورتي نمادين، مقاله حاضر را از زواياي مختلف به بحث مي گذارم وگرنه نه خود مقاله و نه نويسنده محترم اهميت خاصي دارا نيستندو در واقع اين مقاله بهانه اي براي به چالش گرفتن مدافعان سياستهاي اتمي رژيم از ديدگاه اقتصادي است.

در اينجا از چند منظر به تحليل و استنتاج مبتني بر آن در اين مقاله بپردازم.

ابتدا و قبل از هر چيز به روش تحليل و استنتاج مورد استفاده مي پردازيم. "آپشن" در مفهوم منقول در مقاله (كه در پاراگراف بعد مختصرا آنرا مرور مي كنيم) يك تكنيك است و ما مي دانيم كه "تكنيك" ضابطه يا فونكسيوني است كه صرفا در يك "مقوله خاص" و در يك شرايط كاملا ويژه، از يك سري ورودي ،يك سري خروجي مي گيرد. دامنه كاربرد انواع "تكنيك" ها معمولا آنچنان انحصاري، تنگ و ويژه است كه در تقسيم بندي شموليت ،حتي از "فرمول" هم "خاص"تر و كم شمول تر مي باشند. وارد اين سلسله مراتب نمي خواهم بشوم ،ولي مسلم است كه از لحاظ شموليت و "عام المصداق" بودن "نظريه" يا "تئوري" آنچنان "عام" است كه خمير مايه "استنتاج" و نشر و تثبيت "علم" را تشكيل مي دهد ،از اين ديد گاه "تكنيك" با "تئوري" فاصله ماهوي بعيدي دارد. مخلص كلام اينكه تئوري را در شرايط خاص مي توان تعميم "استقرايي داد" و از آن استنتاج نمود، ولي اصولا تكنيك فاقد چنين كاربري و وجاهت در تعميم مي باشد. تازه خود تعميم استقرايي يعني نتيجه گيري كل از جز ،به لحاظ فلسفي و فني محل ترديد و بحث است كه بيش از اين به آن نمي پردازيم. پس پاراگراف اول را خلاصه مي كنم: از لحاظ منطق و چارچوب ديالكتيك "حتي با فرض شموليت تكنيك آپشن در بحث معاملات بورس انرژي،نمي توان نتيجه گرفت كه انرژي هسته اي حق مسلم ماست!!" به روشني مشخص است كه اين استنتاج از قياس مع الفارق حاصل شده است.

توضيح اينكه تمام كلماتي كه درون كوتيشن "" قرار داده ام ،به منظور تاكيد و يادآوري اين نكته به خواننده مي باشد كه اين واژه ها تعاريف صريح و يكساني در فرهنگ و ادبيات آكادميك و .. دارند و نمي توان با تعاريف و تاويلات پندارگرايانه،از آنها استفاده ذينفعانه انجام داد.

اكنون اندكي به مفهوم فني آپشن مورد اشاره نويسنده مي پردازم.يك اختيار خريد""call يا اختيار فروش"put" در معاملات بورس، مبلغي است كه ميزان آن با توجه به چند پارامتر محاسبه شده است.

اين پارامترها عبارتند از:

1-ارزش قراردادآتي(پيمان قطعي)

2-مدت زمان سررسيد تحويل قرارداد آتي

3- نرخ بهره تا زمان سررسيد تحويل قرارداد آتي

4- درصد احتمال وقوع ريسك.

يعني دقيقا مثل فرايند بيمه كردن شما با پرداخت"مبلغي كوچك"(آپشن) سرمايه اي بزرگ را در قبال ازدست رفتن(چه در خريد چه در فروش) بيمه مي كنيد. بحث من بر روي تعيين اين "مبلغ كوچك" است. واضح است كه اگر اين مبلغ كوچك به درستي محاسبه نشود،در هرصورت زياني را به دارنده سرمايه تحميل مي كند.يعني اگر اين مبلغ كوچك، كمتر از مقدار واقعي تعيين شود در هنگام وقوع زيان ،صاحب سرمايه را از دريافت بخش نسبتا بزرگي از سرمايه از دست رفته اش به اين دليل محروم ميكند كه في المثل مبلغ پرداختي شما براي بيمه، فقط 80درصد زيانتان را پوشش مي دهد و اين درحاليست كه در صورت دقت در محاسبه و پرداخت مبلغي جزيي علاوه بر مبلغ بيمه ،شما دچار اينچنين خسارتي نمي شديد و برعكس اين جريان نيز صادق است كه جهت اختصار كلام ذكر نمي كنم.

مبلغ "آپشن" عبارتست از ارزش قرارداد ضربدر ريسك مورد انتظار ،كه با توجه به نرخ بهره و مدت زمان "آپشن" براي عدد بدست آمده ارزش پاياني"future worth" (مطابق فرمول مربوطه)،به عنوان مبلغ آپشن تعيين مي كنند. با دقت در فرمول بالا كه از 4 متغير تشكيل شده است ،مي بينيم كه 3 تا از متغير ها قطعي يا تقريبا قطعي هستند و فقط يكي از متغيرها يعني "احتمال ريسك مورد انتظار" است كه ماهيت احتمالي و عدم قطعي دارد.

در اينجا ناچارم به توضيح بسيار مختصر يكي از بنيادي ترين مفاهيم كهن خرد بشري بپردازم كه اتفاقا وجه افتراق اساسي بين ماترياليستها و ايدآليستها در مباحث متعدد نيز مي باشد. اين مفهوم ،"احتمال" نام دارد.

احتمال از ديدگاه ماترياليستي ، فركانس قابل انتظار براي وقوع يك "رويداد" در "شرايط وقوع" آن است . اين بسامد مبتني بر يك درك عيني از شواهد محسوس و سوابق "مربوط" ، "موجود"،"كمي" و "قابل اندازه گيري" و "قابل مانيتورينگ" است.

درحاليكه احتمال از نظرگاه ايدآليستي نوعي وهم و خيال است كه بيش از آنكه بر يك سري شواهد و محسوسات و دلايل مبتني باشد،انتظار و آرزوي وهم آلود و ذهني فرد احتمال دهنده را بيان مي كند.

به عبارتي ديگر منظور يك فرد ماترياليست از احتمال 60 درصد ، يعني در دست بودن مدارك و شواهد و زمينه هاي وقوعي كه دقيقا عدد 60 درصد را پوشش مي دهد. در حاليكه براي يك فرد ايدآليست احتمال اصولا "كمي" نيست ،"كيفيتي" بيان مي شود كه علي القاعده يا راه به"شدن" مي برد يا "نشدن" و تازه هر كدام از اين دو شق نيز بدون دخالت كوچكترين عامل مادي در يد قدرت و مشيت پروردگار حكيم است.يعني اگر خدا اراده كند احتمال 99/99 درصد اتفاق نمي افتد و شق ديگر با احتمال يك صد هزارم درصد به وقوع مي پيوندد. البته اين فرمول يا ضابطه مشيت محور،جزو بديهيات براي متدينين نيز مي باشد و "معجزه"نام دارد.

به هر حال مطابق ديدگاه علمي و طبعيتا ماترياليستي مفهوم احتمال، مساله ارزش مبلغ "آپشن" اتمي ايران،اين موضوع را از دو زاويه بررسي مي كنيم. يعني يكبار كميت "احتمال "عيني وقوع ريسك منجر به نياز به "آپشن" را بررسي مي كنيم و سپس مقدار وجهي ريسك منجر به نياز به"آپشن" را بررسي مي كنيم.

قسمت اول احتمال وقوع زياني در روند جاري و مورد انتظار فعلي است كه ضرورتا منجر به استفاده از آپشن آلترناتيوي بشود.يا بطور واضحتر "احتمال" اينكه ارزش استحصال و توزيع و.. انرژي هايي كه اكنون نيازها را برطرف مي كنند مثل نفت و گاز و ...بسيار نسبت به الان تغيير كند.

البته از يك ديدگاه(حذف عوامل خارجي)، خود اين قضيه يعني غير اقتصادي شدن استفاده از انرژي هاي موجود ،داراي شواهد و احتمال عيني وقوع مي باشد! شواهد و سوابق عيني كه احتمال وقوع اين امر را تغذيه مي كند ،استفاده لئيمانه و راهزنانه دستگاه بوروكراسي جمهوري اسلامي از همه منابع كشور است. يعني از روزي كه حضرات بر سر كار حاضر شدند با شعار "تعهد فوق تخصص است" عملا مديريت با سيستم علي اصغري و مشيت گرايانه در تمام اركان مملكت اجرا مي شود. اين نوع مديريت ناشيانه ،بيرحمانه ؛غير مسئولانه و نابودگرانه شامل كليه مسائل مربوط به انرژي( و البته همه چيز ديگر) نيز مي باشد، مثل استخراج،استحصال،فرآوري،باز فرآوري و توزيع و ... ولي اين موضوع يعني مديريت "تعهد محور"(تعهد از ديدگاه رژيم يعني فنا كردن هرچه هست در پاي بقاي رژيم و دم برنياوردن) مشكل عام مديريتي در كشور است و اگر قرار باشد به دليل مديريت جاري در صنايع انرژي هاي موجود ، به يك "آپشن" نياز بشود ،منطقا و با تداوم همان نوع مديريت "متعهدانه" خود آن آپشن هم دير يا زود به آپشني ديگر محتاج مي شود!!! ( يادآوري: مي دانيم كه هم اكنون به دليل عدم حفاظت و تعمير و نگهداري مناسب چاهها ي نفت كاهش معني دارو روز افزوني دراستخراج نفت خام به وقوع پيوسته است به شكلي كه طبق برآوردهاي سازمانهاي بين المللي ايران تا چند سال ديگر با روند موجود تبديل به يكي از وارد كنندگان نفت خام مي شود!!)

همين مساله را يعني اندازه احتمال نياز به آپشن را از زاويه اي ديگر مي توان نگريست و آن دخالت عوامل خارجي و بين المللي است كه در اين زمينه مي توان به انواع مسائل ريز و درشتي اشاره كرد كه هم اكنون نيز وجود دارند و معمولا به صورت روزمره يا فصلي يا ادواري و يا شوكي روي قيمت تمام شده انرژي تاثير مي گذارند. براي مثال مي توان به رشد سريع اقتصادي كشورهاي پهناور و با پتانسيلي مثل هند و چين يا وقوع جنگ در يك كشور نفت خيز يا نفوذ يك توده هواي سرد در يك منطقه اشاره كرد. كليه اين موارد نه اتفاقاتي خارق العاده محسوب مي شوند و نه در صورت وقوع حتي در شديدترين شكل خود توانايي تحت االشعاع قراردادن يك طرفه و تاثير گذار تمامي ساير متغيرهاي اقتصاد ملي و بين المللي را دارند و نتيجه مي گيريم كه دليلي براي افزودن بي سابقه به "مقدار احتمال وقوع ريسك" در زمينه صنعت انرژي وجود ندارد

پس از بررسي دو پاراگراف فوق در مورد اندازه احتمال وقوع ريسك، نتيجه مي گيريم صرف كردن بودجه هاي عظيم دولتي براي ايجاد يك "آپشن" در جهت جلوگيري از مخاطرات آينده ، كاملا بدون توجيه فني-اقتصادي مي باشد

منظر دومي كه مقوله "آپشن"اتمي را مي توان بررسي كرد،علاوه بر احتمال ريسك، "مبلغ ريسك" مبلغي است كه نهايتا براي آپشن بايد هزينه شود تا از زيان محتمل جلوگيري كند. قبل از اينكه وارد جزييات و ريز هزينه هاي مصروفه ملي كه اصولا به دليل مخفي كاري حتي تعيين مبلغ دقيق آنهم بسيار دشوار و ناممكن است بشويم ،كافيست به شكل ديگري از صورت هزينه هاي وارد شده به كشور نگاه كرد . اين صورت هزينه ها عبارتست از"زيان ناشي از فرصت از دست رفته" فرصت هاي سلب شده اقتصادي-سياسي از مملكت چه قبل و چه بعد از تحريمها آنچنان مبلغ بزرگي است كه اصولا نمي توان آن را به عنوان يك "مبلغ كوچك" براي بيمه يك وضعيت مشكوك الوقوع تلقي كرد. . در ضمن واضح است كه هزينه پروژه صرفا به قيمت تمام شده منابع مصروفه و تجهيزات و پرسنل و زيان ناشي از استهلاك چند ساله سرمايه و دستمزدهاي ساخت و..... منحصر نمي شود و به تمام اين مبالغ مي بايست زيانهاي هنگفت مالي ومنابع عظيم تخصيص يافته را كه حتي خودي ترين و مشروع ترين نهادهاي دولتي به مدت بيست سال از آن بي خبر بوده اند را افزود. تازه اگر فقط تا همين حالا را مد نظر قرار دهيم ...!

تمام اينها فقط يك بررسي اجمالي از ديدگاه هزينه –فايده كردن بحث دستيابي جمهوري اسلامي ايران به بمب اتمي يا حتي آنگونه كه خودشان مي گويند"انرژي صلح آميز هسته اي" بوده است. واضح است كه اين موضوع را مي توان از زواياي ديگري نيز نگريست.


قطعنامه سوم

سومين قطعنامه شوراي امنيت بر ضد فعاليتهاي اتمي رژيم جمهوري اسلامي تصويب شد.همانطور كه از قبل هم در گزارشات مختلف به مفاد اين گزارش اشاره شده بود ، به نظر نمي رسد اجراي مفاد اين قطعنامه تهديد سريع و قاطعي براي نظام حاكم در تهران باشد.

روند رويارويي بين غرب و جمهوري اسلامي از سال 2006 و با تصويب قطعنامه 1737 شكل جدي و علني تري به خود گرفت ولي در تمام طول اين مدت بيش از اينكه اين رويارويي به يك تخاصم جدي و واقعي شبيه باشد ، به رقصي موزون و آرام شبيه است كه هر زمان تخاصم به نقاط بحراني نزديك شده است ، به طرز مشكوكي و توسط محافل نهان و آشكار دو طرف "ترمز" حركت كشيده شده است و هرچه امثال احمدي نژاد در دو طرف فرياد زدند كه "قطار هسته اي ترمز ندارد" ولي به نظر مي رسد كه اين قطار بعضا موتور ندارد! امتيازاتي كه رژيم ايران در فلسطين و لبنان و عراق به نفع جريان مقابل از خود سلب كرده است با نرمش و كرشمه از سوي طرفهاي غربي در تعديل پياپي شيب صعودي جهت گيريهاي سياسي ،پاسخ داده شده است. همه اينها در حاليست كه عليرغم اين "تانگوي موزون" باز هم به نظر مي رسد كه روند مخاصمات ، شيب صعودي و منظمي را حفظ كرده است اگرچه اين شيب بعضا متناسب با ادبيات و كلا ماهيت جريانات دست راستي حاكم در هيچ كدام از طرفين نيست.

در اين زمينه سئوالاتي مطرح است كه در ذيل از "ديدگاه شخصي" خودم به آنها خواهم پرداخت

سئوال :آيا تضاد و تخاصم رژيم و غرب ،واقعي است يا در پشت صحنه توافق و همنوايي به نوعي وجود دارد؟

به نظر من تضاد بين رژيم و غرب تضاد آنتاگونيك و سازش ناپذيري است كه علي القاعده منجر به حذف يك طرف با تمام ريشه ها و ابزارها و نيروها و پايگاههاي سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي و ايدئولوژيكي خواهد شد.با توجه به حجم و عمق نيرويي كه هر كدام از دو طرف در چنين رويارويي گسترده مي توانند مايه بگذارند، به روشني كفه تعادل قوا به سوي غرب و متحدانش سنگيني مي كند. كافيست تمام ظرفيت هاي قابل بسيج جمهوري اسلامي را در كل منطقه به همراه وزن منطقه اي و جهاني شان در نظر بگيريم و با طرف مقابل مقايسه كنيم.

سئوال : "جنس" اين تضاد حل نشدني از چيست؟ "جنس" اين تضاد از هژموني طلبي و سهم خواهي از قدرت است . به نظر من پس از رشد چند هزار ساله خرد بشري و وقوع انقلابات عظيم در عرصه هاي سياسي ،علمي و اجتماعي كه منجر به تزايد انفجاري خرد عمومي خلق هاي جهان شده است ،با تمام اين تفاصيل متاسفانه هنوز هم كه هنوز است "جنس" كشمكش هاي ريز و درشت منطقه اي و جهاني بشريت هنوز هم ،پست ترين و فطري ترين "غريزه" هاي كنترل نشده انسانها ست كه في المثل در صد هزار سال پيش هم مناسبات بين انسانهاي ساكن دو غار مجاور را تنظيم مي كرده است. فقط تكنيكها و روشها و ماشينها و ابزارها و .... مدرن شده اند ولي هنوز هم آدمهاي حريص سهم بيشتري مي خواهند... نكته اي كه در اينجا مطرح است اينكه اين تحليل من در وراي تحليل مبتني بر تضاد هاي طبقاتي بين كاست ها و سكت هاي ميكرو و ماكرو به دنبال انگيزه هاي انسانهايي مي گردد كه اين تضادها را آفريده ، به اوج رسانده و در قالب منازعات ويرانگر جهاني متبلور مي كنند و بنده به عنوان يك كمونيست مومن از تحليل طبقاتي به عنوان ريشه اصلي و موتور اتفاقات غافل نيستم.

سئوال:آيا مساله اساسي مخمصه بمب اتمي است؟ بمب امت بيش از آنكه جنبه "كاربري نظامي" داشته باشد،ابزاري قوي و موثر در حوزه تنظيم روابط بين الملل مي باشد . با توجه به تبعات غير قابل كنترل استفاده آن معمولا براي دارنده صرفا يك ژست محتشم شوكتانه را به دنبال مي اورد ."بمب اتم" و نظاير ان اصولا به عنوان يك سلاح نظامي مطرح نيست و بيشتر جنبه رواني- اجتماعي و سياسي دارد، اگر غير از اين بود در منازعات عميق و عريض و طويل المدت مثلا هند و پاكستان يا اعراب و اسرائيل كه بعضا طرفين تمام هويت و موجوديت طرف مقابل شان را نشانه رفتند ،اين وسيله قابل استفاده مي نمود. اما حقيقتا اين وسيله به عنوان ابزاري موثر در سهم خواهي هاي بين المللي مورد توجه اكيد است.در حقيقت بمب اتمي براي رژيم اسلامي ضامن ادامه سياستهاي هژموني طلبانه اش در سطح منطقه فوق استراتژيك خاورميانه است. سياستهايي كه خود زماني به عنوان "تنها" عامل موثرمقابله با خطر انتشار كمونيسم روسي و سوياليسم علمي از طرف غرب قويا حمايت لجستيكي ونظامي و تبليغاتي ... مي شده است،اكنون با دفع خطر عاجل كمونيسم ، خود اسلام سياسي به عنوان سيبل دنياي كاپيتاليستي غرب قرار گرفته است. در حقيقت گناه اسلام سياسي و اسلام شورشگر(حتي در حرف و ايدئولوژي) تضاد سازش ناپذير با الفباي "حاكميت" الزامات نظام سرمايه داري است. از اينرو زعماي رژيم بارها اعلام كرده اند "انرژي هسته اي (بخوانيد بمب اتمي) نخستين سنگر ماست و در صورت شكست در آن همه چيزمان ميرود". به راستي كه براي هيچكدام از دو طرف سنگري مشروع و موجه تر از نبرد بر سر "قدرت شيطاني هسته اي" رژيم ايران متصور نيست. مگر مي شود در داخل،توده هاي بزرگ و حتي مرتجع ترين توده ها را حول شعار مثلا " اعدام و سنگسار حق مسلم ماست" يا "شفاف سازي روايط اقتصادي و... حق مسلم ماست" متحد كرد و ايضا در طرف مقابل هم هيچ مقوله اي پتانسيل بسيج نيروها ي مختلف را در يك جبهه و در يك جهت ندارد.

سئوال: ايا شيب صعودي ذكر شده در تنازع طرفين متناسب با منافع بنيادي طرف غالب كه ابتكارععمل را در دست دارد مي باشد؟ بهتر است سئوال را اينگونه مطرح كنم كه ماداميكه مضمون نرم قطعنامه هاي صادره به محمود احمدي نژاد اين اجازه را مي دهد كه تقريبا بدون واهمه و با خيال راحت آنها را "ورق پاره" هاي بي ارزش بخواند ، ايا امكان ندارد كه رژيم بتواند با تسخير يك موقعيت استراتژيك يك ركب اساسي به طرف مقابل بزند به قسمي كه كليات تا جزييات حاكم بر اين روند و مناقشه دچار تحول اساسي و تغيير جايگاه تثبيت شده طرفين در چانه زني بشود؟آيا ممكن نيست بر اساس اشتباه در محاسبه غرب، جمهوري اسلامي مثلا صاحب بمب اتمي يا تكنولوژي پرتاب موشك هاي قاره پيما و نظاير آن شود.

در واقع به اين مبحث از دو منظر مي توان پرداخت .

منظراول اينست كه با اولين سئوالي كه در اينجا مطرح كردم و پاسخ دادم به ديده شك بنگريم . يعني اينكه ممكن است كه تضاد و تنازع غرب و جمهوري اسلامي "واقعي" نباشد يا " قابل حل" باشد. در انصورت است كه مي توان احتمال داد غرب نهايتا و در يك برهه اي و پس از اطمينان هاي لازم ، بالاخره اجازه وصول رژيم به خواسته اصلي اش يعني "بقا نظام" و "بسط در منطقه خاورميانه" را صادر كند . و اين تضمين بقا ممكن است با اهداي ابزار استراتژيك بقا به رژيم باشد. سئوال اصلي در اينصورت اين است كه تبديل شدن هيولاي گرسنه سياسي –اقتصادي به يك موجود پايدار كدام منفعت پايدار غرب را براورده خواهد كرد كه ،غرب حاضر شود به هر دليلي اين تضمين بسيار پرهزينه را به رژيم بدهد و همزمان تا حد بسيار زيادي از قدرت چانه زني و هژمونيك خود در يكي از حساس ترين مناطق جهان بكاهد؟

آيا مثلا موضوع كنتاكت همه جانبه و سنتي روسيه و غرب يا اسلام سياسي – شيعي در مقابل اسلام اقتصادي – سني مي تواند وجه الضمان بقاي رژيم باشد و پي بند آن دريافت امتيازات عجيبي نظير بمب اتمي را در پي داشته باشد.

منظر دومي كه مي توان به سئوال فوق الذكر يعني سياست آرام و "دفع الوقت" غرب در قبال ايران پرداخت ، اين است كه قضيه را از ديد "منافع طبقاتي" حاكمين بررسي كرد. واقعيت اين است كه سرمايه داران(بر طبق تعريف ما) قشري هستند بدون مرز و فاقد هر گونه احساسات ملي –ايدئولوژيك و يا پايبندي به اخلاقيات ملي و جهاني . اين قشر فقط زبان سود و افزايش سرمايه را مي فهمد . از اين منظر مرافقت و همراهي و "تانگوي" طرفين با هم در هر چه طولاني تر كردن اين پروسه قابل درك و تحليل است. فقط در سال گذشته آمريكا به اندازه دوازده سال گذشته به عربستان و ساير كشورها ي منطقه اسلحه فروخته است ،بسياري از كشورهاي اروپايي در سود اين معملات به نحوي شراكت داشته اند حتي كشور سوئد؟!! اسرائيل با تمسك به اشفتگي هاي منطقه به راحتي به لبنان و غزه حمله مي برد ،كشتار مي كند و مامورين موساد دم در منزل بشار اسد بمب مي تركانند!! در طرف مقابل و از زمان كودتاي خزنده تصاحب كرسي هاي مجلس در سال 83 توسط نظاميان ، به تدريج نفوذ مستقيم و بلاواسطه سپاه پاسداران در مدارهاي مختلف تصميم گيري ، برنامه ريزي و اجرايي ايران، مثلا باعث شده است كه سرمايه ها ي سرگردان و امكانات و تسهيلات ملي –دولتي به سمت صنايع مرتبط نظامي-تسليحاتي كشيده شود. وجهه امنيتي دولت حاضر مبرز است وليست حقوق و امتيازاتي كه بنا به استدلال حاكميت شرايط جنگي فوق العاده دولت به نفع پاسداران از مردم سلب كرده است ،تقريبا بي انتهاست. جالب و البته ناگوار اينست كه در طرف هاي مقابل هم دولت هاي دست راستي در مقياسي كمابيش يكسان ، امتيازات تثبيت شده توده هاي مردم كه در پي سالها چالنجينگ كسب شده و تثبيت شده بود را مورد تعرض قرار داده اند مثل تعديل بودجه هاي رفاه و آموزش وحمايت از اشتغال و درمان ... و در عوض بودجه هاي كنترل و سانسور افزايش يافته است.با اين تفسير ادامه "تانگوي" موجود و شيب كند مناقشه حاضر، برد-برد براي سرمايه داران دو طرف و باخت-باخت براي كل مردم جهان است. تازه هر زمان هم كه لازم آمد به قول امام راحل كه عصاره و تكمله منش سرمايه داران وحشي جهان را دكلمه كرد و به صورت قصار فرمود"ولكن جنگ براي ما نعمت باشد!!"،بهانه هاي جنگ هم كه الحمد اله فراوان است ،بسترش هم هست ،ابزارش هم هست ،اسلحه اش هم ميرسد و.....از همه مهمتر نيازش هم هست. مگر غير از اين است؟

سئوال : اگر قرار بر اين باشد كه رژيم به "بمب" نرسد و جنگ تعيين تكليف اتفاق بيافتاد،چه تضميني هست كه رژيم به غرب ركب نزند(ادامه قسمت دوم سئوال قبل).؟

تقريبا همه مي دانند كه ابزار،تجهيزات ، قطعات ،متدها ، دانش فني و ... اير ملزومات تهيه "بمب" توي هر بقالي پيدا نمي شوند و اكثرا به دليل دانش فوق تخصصي و سازندگان كاملا اختصاصي و منحصر به فرد ، به خوبي مسير حركت و ميزان پيشرفت به نسبت تهيه و نياز به ابزار و تجهيزات فوق مي تواند قابل كنترل باشد. مثالي مي زنم ،براي ساخت و مونتاژ سنتريفيوج هاي فوق پيشرفته به دليل سرعت بسيار بالاي چرخش دوراني اين وسايل و فاصله بسيار بسيار كمي (در حد ميكرون) كه بين روتور و پوسته برقرار است(تازه اين فاصله با توجه به متالوژي مواد به كار گرفته شده و تاثير انبساطات در طول رنج مختلف سرعت بارها تغيير مي كند و محاسبات فوق دقيق و .. مي طلبد) براي ساخت و نصب اين وسايل نياز به ابزار اندازه گيري نظير ريز سنج ها و گيج هاي فوق دقيق است،كه به دليل استفاده منحصر به فرد معمولا در بازار موجود نيستند و بايد به سازندگان انحصاري سفارش ساخت آنرا داد. اكثر اين سازندگان هم مستقيما يا غير مستقيم توسط صنايع نظامي و دولتها اداره مي شوند.به عبارتي براي تهيه يك كوليس ناقابل لازم است "پرزيدنت احمدي نژاد" با "پرزيدنت بوش" رسما ملاقات و جهت تهيه آن گفتگو كند!!! البته كمي مزاح كردم ولي به هر حال تهيه اين ملزومات واقعا به سادگي قابل رديابي است و با توجه به ميزان و ماهيت تقاضاهاي تكنولوژيك جمهوري اسلامي مي توان درجه پيشرفت آنها را كنترل كرد.(البته اين فقط يك مثال ساده بود)

سئوال اين است كه آيا رژيم اصولا اراده و توانايي ساخت تسليحات هسته اي را داراست؟ از لحاظ اراده رژيم كه تقريبا شكي وجود ندارد ، رژيمي كه عليرغم تنوع شگفت انگيز و بعضا مضحك بافت نظام سياسي – اقتصادي-اجتماعي يك وجه مشترك در بين كل جريانات مختلفش وجود دارد و آنهم اصطلاحا منش پراگماتيسمي سلسله جنبانان همه جريانات است. بعضي آشكارتر بعضي نهان تر. اينان هيچگاه بر سر اسب مرده شرط نمي بندندو هيچگاه علاقه اي به ماجراجويي (البته بدون كسب منفعت زياد و مسلم)ندارند. اگر آنطور كه رژيم عنوان مي كند ،قصد ايشان كسب "دانش صلح آميز هسته اي" مي بود كه اينها اينقدر پافشاري نمي كردند !! در تمام عمر اين رژيم كدام حق مسلم ملت بوده است كه رژيم در خلاف آن حركت نكرده است كه حالا بخواهد براي كسب ! منافع ملت شكم به كارد بدهد و موجوديتش را براي رضاي خدا وخلق قهرمان ايران ! سرميه گذاري كند؟

از لحاظ توانايي رژيم براي ساخت بمب اتم ،بنده فكر مي كنم حتي اگر يك قرن هم طول بكشد ،مجموعه توان فني مهندسي و پتانسيل علمي موجود در كشور ما بدون كمك مشخص وممتد خارجي قادر به تكميل اينچنين پروژه اي نخواهد بود.

نتيجه گيري:

به نظر من اين "تانگوي" ايران و غرب در ماههاي آينده ادامه دارد و به هيچ وجه از شدت آن كاسته نخواهد شد، حتي ممكن است با توجه به تصاحب قريب به يقين كرسي هاي مجلس رژيم در انتخابات فرمايشي توسط مهره هاي مطيع ومطلقا سرسپرده ،"شيب"اين كشمكش منظم و افزاينده باز هم بيشتر شود. نكته اين است كه حتي ممكن است با توجه به سلب مسئوليت "رواني" از گرده مجلس حاضر پس از انتخابات و در حدفاصل بين تحويل مجلس به منتخبين جديد ، نمايندگان تصميمات عجيب و غريبي كه منجر به افزايش تنازعات شود ،اتخاذ كنند. اين موضوع در جمهوري اسلامي كاملا مسبوق به سابقه است و بارها در موارد مختلف اجرا شده است. و يك نمونه آن تصميم به لغو يك جانبه توافقات با تروييكاي اروپا در مورد تعليق توسط دولت عملا تشريفاتي خاتمي در حدفاصل تحويل قدرت به احمدي نژاد بود.

آغازين كلام

اين اولين پست وبلاگ جديد من به صورت آزمايشي خواهد بود.
در اين وبلاگ من خواهم كوشيد چپ تر ، صادق تر و عميق تر به مطالب بنگرم و بيان كنم.
تم اصلي مطالب باز هم كما في السابق سياسي خواهد بود.ولي به فراخور به موضوعات فرهنگي،اجتماعي ، اقتصادي و حتي فني هم ممكن است پرداخته شود
سازمان و حزبي كه به عنوان معيار و شاخص به فعليت درآمده در جهت افكار من به آن اقتدا خواهم نمود، اينبار و بر خلاف دو وبلاگ قبلي ام كه سازمان مجاهدين خلق ايران بود. اين بار سازمان چريكهاي فداييان خلق ايران خواهد بود.
اين به معني فاصله گيري من از سازمان مجاهدين نيست بلكه به دليل انطباق فكري من علاوه بر همسويي پراتيك با "سچفخا" در اين دوره انتشار و بلاگ من مشي سازمان را "سچفخا" را برخواهم گزيد و از ان دفاع خواهم كرد.
شاخه اي از "سچفخا" كه من تحت التزام به آن حركت خواهم كرد، شاخه اي است به رهبري رفيق مهدي سامع كه هم اكنون در شوراي ملي مقاومت با بزگترين اپوزيسيون ايران يعني سازمان مجاهدين ائتلاف هم نموده است.
نويسنده اين سطور بر اين باور است كه خط اصلي و ممتدي كه از رفقا بيژن جزني و مسعود احمد زاده (عليرغم ظواهر متفاوت اما باطن متين و صريحا يكسان) كه در حماسه سياهكل در هم تنيده شد و تبلور ان در خون شهداي آن حماسه جاويد شيپور رستاخيز آگاهي و آزادي خلق ها را برنواخت ،فلذا نگارنده معتقد است عليرغم فراز و نشيبها و حوادث بسيار متعدد و پيچيده ، آن خط غرور آفرين، استثمار شكن و آزاديبخش را امروزه هيچ وارثي جز شاخه "سچفخا" به نمايندگي رفيق مهدي سامع ، وارث نيست.
و اما آخرين كلام در اين نخستين آغاز كه اگر چه بديهي است وليكن ذكر آن ضروري است ، اين نكته مي باشد كه مسئوليت نوشته ها در اين وبلاگ صرفا متوجه نويسنده اين وبلاگ است كه هيچگونه ارتباط سازماني با سازمان"سچفخا" ندارد و فقط يك سمپاتيزان(علاقمند) به سازمان مذكور مي باشد. تحليلها صرفا انگاره هاي شخصي و اخبار منتشره (در صورت موضوعيت) فقط مسئوليت شخصي دارد.