به آقاي وفا يغمايي

اين نوشته در پاسخ به ياداشتك بيست و دوم از هنرمند گرامي جناب آقاي اسماعيل وفا يغمايي مي باشد.

اصل مقاله در اينجاست

اول سلام

دوم تبريك به خودم و خودتان و همه عزيزترينانمان از اشرفيها تا مريم و مسعود و هركسي دوستش داريم و نمي دونه و هركسي دوستمونه و نمي دونيم

سوم نميدونستم اين شعر خيلي قشنگ كه توسط محمد شمس تبديل به يك كليپ حماسي و شوربخش شده كار شما بوده كه از اينجهت خيلي از شما به سهم خودم تشكر مي كنم

چهارم : حالا بريم سردعواي خودمان !!(البته با عرض معذرت)

اولا ببخشيد بدون معرفي خودم شروع به انتقاد مي كنم ولي اگه به عنوان بيوگرافي از من قبول كنيد بايد بگم كه من يك جوان ..... ساله از ...... هستم كه حدود چهار سال است وارد عالم سياست شدم و از مجاهدين شروع كردم و حالا يك ماركسيست هستم كه سمپاتي به گروه رفيق عزيز مهدي سامع دارم

اين از اين

استاد من هم در اين راه خانم دكتر زري اصفهاني بوده كه بسياري از تضادهاي من را برايم حل كردند و در كنار مطالعات بسيار زياد و پراكنده خودم ، ايشان هم سهم قابل ستايشي در پرورش من داشتند كه هميشه مديونشان هستم.البته اگرچه هنوز هم چيزي نميدانيم ولي همين را هم كه مي فهمم و مايه افتخارم است مديون ايشان و مراجعي كه به من معرفي كردند مثل نوشته هاي رفيق عزيز استاد "بيژن نيابتي" هستم

آقاي اسماعيل خان عزيز

تا آنجا كه من ياد گرفته ام كار سياسي سه شكل دارد (البته اپوزيسيون رژيم بودن) اول كار توده اي دوم كار سياسي و سوم كار چريكي است

سازمان پرافتخار مجاهدين خلق سازماني است كه به طرز شايسته اي هر زمان كه امكانش را داشته و ضرورتها ايجاب كرده اند از عهده هر سه كار در بالاترين ورژن و درجه كيفيت برامده است

از جمله زماني كه كار توده اي سرلوحه و خط مشي سازمان بود در سالهاي دهه پنجاه و آغاز شصت بود.

خود شما بسيار بيشتر از من ميدانيد كه پايه تئوريك سازمان براي مباحثات و تدوين استراتژي سه عنصر سوسياليسم و ناسيوناليسم و اسلام بوده

اما اسلامي كه مجاهدين مي گويند:

تا آنجايي كه من فهميده ام از آغاز شكل گيري حركت نوين و مدرن ازاديخواهي از سال 1285 يعني صد سال پيش تا حالا كليه احزاب و گروهها و افراد و ... كلا سه نوع موضع در قبال واقعيتي به نام اسلام كه نهادها و ساختارها و تشكلهاي قدرتمند سياسي –اجتماعي- اقتصادي و .... را در جامعه ما در اختيار دارد(با عرض تاسف البته) توسط اين سياسيون اتخاذ شده است . اول همسرايي با اسلام آخوندي كه توسط خميني به اسلام ناب محمدي تئوريزه شده بود و لاجرم پذيرش ماهيت و مضمون ارتجاعي و ضد ترقي و پيشرفت اين مجموعه با تمام آدمها و تئوريها و ساختارهاي عقب مانده و ارتجاعي اش . مثل ملي مذهبيها –حزب توده و ... جريان دوم با الهام از جريان قديمي معتزله و با تفسير گرايي(هرمنوتيك) سعي در انطباق دين با خواسته هاي گروهي و فكري خودشان داشتند مثل نهضت آزادي و جريانهاي منتسب به دكتر شريعتي .عنصر اساسي در تفسير از اسلام موجود بنا به اقتضاي ماهيتشان براي اين جريانها به ترتيب هرمنوتيسم به نفع ناسيوناليسم ايراني براي جريان نهضت آزادي و استقلال از شرق و غرب (به هرقيمتي حتي با شيوه هاي ماكياوليستي!) توسط مرحوم شريعتي بوده است

اما اسلام مجاهديني با جمع بندي شصت ساله مبارزات گذشته و مخصوصا اتفاقات پس از سال 32 و تاثير اندهناك و مايوس كننده استفاده استعمارگران از سيستم ارتجاعي –اسلامي بر ضد جريان ملي مصدق و از سوي ديگر چپ رويهاي عده اي قليل كه عملا به تقويت موضع راست ارتجاعي پرداخت . از اين سو عنصر اساسي و پايه اي در اسلام مجاهدين عنصر "ضديت با استثمار" است كه اين مهم با نفي ديالكتيكي مسائل گذشته و با توجه به ارزش و اعتبار اسلوب ديالكتيكي در آندوره لذا به درستي مبناي هرمنوتيكشان را منطق ديالكتيك گذاشتند . در اين طرز تلقي از اسلام فاطمه و حسين نه يك شخص بلكه يك پديده است كه تفاوتهاي ماهوي با "فاطمه" و "حسين" اسلام ناب محمدي خميني ها و شريعتي ها و بازرگانها و.... دارد . همانگونه كه جنابعالي بهتر از من مي دانيد فاطمه اي كه توسط مجاهدين تعريف شد در "فاطمه اميني" متجلي شد و حسيني هم كه تعريف شد در شهيد بزرگوار"مهدي رضايي" متجلي شد . توضيح بيشتر نياز نيست چرا كه همه را خودتان بيش از من مي دانيد .

اما گله و شكايت من از شما عزيز بزرگوار و همچنين استاد عزيزم سركار خانم زري اصفهاني اين است كه بعضا مطالبي آدم از شما مي شنود كه با عرض هزاران پوزش بايد بگويم براي من تداعي كننده حملات دوستان نادان و دشمنان داناي مجاهدين است. دليل اين حرفم با توجه به مقدمه اي كه در خصوص احوالات اسلام مجاهدين و تفاوتش با دو نوع اسلام ديگر عرض كردم اين است كه هركسي نداند شما دو عزيز به نيكي مي دانيد پس از اتفاقات سالهاي 60 و مخصوصا پس از 19 بهمن 60 و 12 ارديبهشت 61 به مجاهدين و ساير مبارزان كاملا معلوم گشت كه امكان كار توده اي وجود ندارد و هزينه بسيار بسيار كمرشكن كارچريكي هم از منظر هزينه –فايده اصلا به صرفه نيست. چرا كه در مقام مقايسه كدام ضربه استراتژيك نظامي –سياسي به رژيم را مي توان مقايسه كرد با ازدست دادن سردار خياباني و يا فرمانده ضابطي و ديگر شهيداني كه شان سازماني و وزن مبارزاتي شان بر من جوان بسيار كمتر از شما عزيزان معلوم است.

لذا دريك تغيير استراتژي خردمندانه و شگفت انگيز وقابل تحسين كه مبتني بر بالاترين درجه صداقت انقلابي در درك اوضاع و بالاترين درجه شجاعت در پذيرش شرايط جديد بود سازمان اصولا رويكردها و استراتژيها و برنامه ها و .... در همه موارد چرخشهاي اساسي ايجاد كرد كه سرآغز آن انقلاب شكوهمند ايدئولوژيك و انقلاب رهايي موسوم به مريم بود . اشاره من به مجموعه اتفاقاتي است كه از سوي خرفت هاي سياسي به ريويزيونيسم و اپورتونيسم و سكسيونيسم !!! و هزار هزار تا اتهام بي سرو ته و دشمن شادكن ديگر تعبير شد و البته همان اتفاقاتي كه باعث ماندگاري سازمان و افتخار بي پايان ما به آن شد .

در فرماسيون جديد اصل اساسي با توجه به صعوبت فوق تصور در مبارزه و بالاتر رفتن سطح كيفي آن ،اصل اساسي براي سازمان بقا تعريف شد. و اين نكته سرآغاز سوتفاهم و عدم تفاهم ديگران نسبت به پديده اي به نام مجاهدين شد. اين كه مجاهدين چرا ايدئولوژيك شدند چرا راديكاليزه شدند چرا منقبض شدند و هزاران چراي ديگر كه هنوز هم كه هنوز است توسط مغرضان و يا نادانان لق لقه زبانهاست ،همه و همه زماني فهم مي شود كه مجموعه شرايط و اتفاقات منبعث از آنها را در آن سالها و ماهها و حتي روزها و دقايق سرنوشت ساز و هول انگيز را ببينيم و بفهميم .

همه اينها را گفتم كه بگويم مسعود به درستي واژه ها و عباراتي نظير «صدیقه کبیر یگانگی»،«کوثر سرشار رهائی»،«چشمه جوشان فزایندگی»،«الگوی والای شیعیان ضد ارتجاعی»،«بزرگ مادر آرمانی مجاهدین»، «سیده النسا العالمین» را به كار برده است چون رو به درون و رو به نيروهايش دارد . همان نيروهايي كه شما از هر مقوله آنتي ارتجاعي و هر مولفه و عنصر آزاديبخشي كه به نفع اين ملت و مملكت ايران باشد بخواهيد صحبت كنيد ،بدون ترديد وفادارترين ،شجاعترين ،آگاه ترين و بها پردازترين و پاكبازترين ايرانيهايي كه در هرجاي جهان مي توان مخاطب قرار داد ،همانهاست كه مسعود مخاطبشان قرار داده (مگر شك داريد؟) از همين رو است كه بين اين مريد ومراد بايد با رمز و زبان مخصوص اين كار صحبت كرد . مگر نه اينكه سياسي بودن در ايران يعني پاكباختگي . پس آگاهي درجه دوم اين ميدان است و پس از آمادگي و پاكبازي قرار مي گيرد . از اينرو سكولاريسم ،لائيسيته ،التزام به اعلاميه جهاني حقوق بشر و.....هزاران چيز ديگري كه نياز داريم و الان نداريم را شما "فقط " بايد از اين جمع حضرات مجاهدين بخواهيد و انتظار داشته باشيد و دقيقا به همين دليل بايد با زبان مورد قبول و توافق آنها صحبت كرد

اسماعيل خان فراموش نكنيد كه به قول مولانا:

گرچه باشد در نبشتن شير شير

كار پاكانرا قياس خود مگير

اين يكي شير است اندر باديه

آن يكي شير است اندر باديه

امام خميني 1



حدود سي روز وبلاگم توسط صاحب جديد سرويس دهنده بلاگ اسپات ، يعني گوگل، در حالت عدم دسترسي بود و من نتوانستم ادامه مطلب درباره زندگينامه جاويد ياد بيژن جزني را كه به مناسبت سي فروردين شروع كرده بودم ادامه دهم كه البته در چند هفته اينده آن مطلب را ادامه خواهم داد.


و اما مطلبي كه اكنون مي خواهم به تناسب مناسبت اين ايام به آن بپردازم مروري كوتاه بر زندگي آقاي خميني است. واقعيت اين است كه مباحثي نظير سياست،هنر،تاريخ و بعضا فلسفه موضوعاتي هستند كه معمولا هر فردي در هر سطحي از بضاعت تئوريك و علمي يا وابستگي قشري،صنفي،طبقاتي و ... ، به خود اجازه مي دهد در باره آن موضعي اتخاذ كرده و آن موضع را در مجامع عمومي يا خصوصي ابراز كند . هر كدام از مباحث فوق الذكر به پشتوانه قرنها كاوش و كنكاش وسيع بشريت مبتني بر يك سري قانونمنديها يي شده است كه از اين فرمولها و قانونها، فاكتهاي كاملا واضح و غير قابل ترديدي قابل درك است لذا به جرئت مي توان گفت به جز اساليب و منطق تحليل و استنتاج آكادميك در مورد موضوعات فوق ،هر گونه روش و منطق تحليل و استنتاج ديگري، ناگزير راه به بيراهه مي برد و به جز بازگويي در مجالس عمدتا سطح پايين عاميانه ارزش ديگري ندارد.


موضوع مطلب امروز من، يعني شخصيت آقاي خميني هم به هيچ وجه از اين قاعده درباره اسلوب صحيح شناخت مستثني نيست.چنانكه مرسوم اسلوب شناخت صحيح است،براي درك وجوه مختلف "پديده" اي به نام خمينيسم و تاثيراتي كه اين "پديده" در وجوه مختلف جامعه ما گذاشت،شايسته است از آرايش طبقات،اقشارو توده ها و بازيگران عمده صحنه حيات سياسي _اجتماعي ايران در حداقل 25 سال قبل و 10 سال بعد از انقلاب 1979 سخن گفت و از انبوه تضادهاي دروني اجتماعي –فرهنگي –اقتصادي ناشي از ورود جامعه ايران به عرصه توليد صنعتي براي نخستين بار و بوجود آمدن فراگير اولين قشر مالكان در حوزه هاي مختلف توليد صنعتي از يكسو و تضادهاي بيروني ايران با خارج بالاخص مقتضيات جنگ سرد در جهان دو قطبي ،تضادهاي عمده و يا عمده تر را بيرون كشيد و در اينصورت است كه با دنبال كردن مسير اين تضادها و طرفين درگير آن ،با كمترين احتمال خطا مي توان بيشترين ميزان واقعيت را از فراز احساسات و تعصبات موجود و گذشته برداشت كرد.


ولي با توجه به اشاراتي كه در ابتداي اين نوشته در باره تفاوت ديدگاه و بينش عاميانه و آگاهانه داشتم ، به نظر من في المثل در بحث سياست براي يك فرد عوام سياست بطور كلي يعني ،صرفا زندگي شخصي و ابعاد مختلف شخصيت يك فرد و آنهم سياستمداري كه در صدر قرار مي گيرد ،كاملا متمايز از انبوه ساير مسائل و كاملا برخلاف تحليل طبقاتي و برعكس منطق ديالكتيك كه ارتباط هر پديده را فقط در ارتباط ديناميك با ساير اجزا سيستم مي سنجند، و خلاصتا تحليل عاميانه همانگونه كه ذكر شد، صرفا مبتني بر مقدار ميزان آگاهي از شخصيت پيشوا ي سيستم سياسي است.


از آنجا كه سالها اسطوره سازي از شخصيت آقاي خميني و سواري بر موج عظيم اعتقادات مذهبي و خرافات توده اي و همچنين تلاش حكومت براي هرچه برافراختن بيشتر اين موج تعصب و كج فهمي ،در زير پرده اي آهنين ازسانسور ناجوانمردانه، در ذهن بسياري از توده ها شخصيت قديس ،روحاني و معصوم از آقاي خميني ساخته اند كه نتيجه غير مستقيم آنهم عصمت مجموعه دستگاه رژيم است، لذا بيان چندباره گوشه هاي كوچكي از زواياي مختلف زندگي پيشواي رژيم ج.ا مي تواند به ارتقاي آگاهي بخشي از توده ها كه فرصت يا بضاعت تعميق و تصحيح بينش سياسي خود را ندارند، بيانجامد.


از اينرو در ميان خيل منابع و تحقيقات منتشره راجع به "شخص" خميني و نه "پديده اي" به نام خمينيسم ، من نقل مطالبي را از چاپ نخست كتاب "گفته نشده ها در باره روح الله خميني" چاپ شده در هوستون تگزاس و نوشته شده توسط اقاي مهدي شمشيري را انتخاب كرده ام و چون دسترسي يا آدرسي از ايشان ندارم ،اميدوارم اجازه اين نقل قول ها را به من داده باشد.


1)خميني اهل كجا بود؟ پس از گذر سالهاي شور و حرارت و احساس در ميان توده ها وتعين اكثر نتايج ناگريز و ناگزير يك حكومت ديكتاتوري فناتيك مبتني بر ايدئولوژي مذهبي،توده هاي سرخورده ،فرجام ناگواري كه بدان مبتلا شدند را ضمن تحليلهاي كم عمق و سطحي به بسياري مطالب گوناگون منتصب مي كنند.از ميان اين انبوه دلايلي كه روزمره از زبان ايشان مي شنويم، يكي موضوع اصل و نسب آقاي خميني است كه عده اي آنرا از اهالي كشمير و بعضي ديگر از سيكهاي هندوستان مي دانند و همين موضوع را سبب عداوت بي دريغ و پايان ناپذير شخص خميني با خاك و فرهنگ و گذشته و حال و آدم و ... ايران مي دانند وبا استناد به ناتواني دائمي ايشان در ذكر صحيح واژگان فارسي وايراد هميشگي و منحصر بفرد وي در جمله بندي هاي متناقض با دستور زبان فارسي و بالاخره شكل بسيار عجيب و نامتناسب آرم پرچم ج.ا را كه توسط خود شخص خميني از بين حدود صد و بيست طرح و انتخاب وي درحالي كه فرمهاي بسيار شكيل تر و با مسماتري هم در ميان آنها بوده است .... و ساير ادله.


البته جداي از اينكه دانش و معرفت انباشته شده بشري ثابت كرده است كه صرف تعلق يا عدم تعلق آدمها به نژاد يا جنس خاصي نه موجب فضيلت است و نه رذيلت، پس اشاره به اين موضوع مي توانست اصلا علمي ، اخلاقي و يا اصولا مهم نباشد ،ولي از آنجاييكه فصل مهمي از آشوبهايي كه نهايتا منجر به انقلاب 1979 شد در ارتباط مستقيم با اين قضيه است ، لذا نظر آقاي شمشيري را در كتابشان راجع به اين مطلب منعكس مي كنم. در تاريخ نوزدهم ديماه سال 1356 مقاله اي با عنوان "خطر ارتجاع سرخ و سياه" به قلم آقاي داريوش همايون (وزير سابق اطلاعات جهانگردي رژيم شاه) منتشر شد كه با تفاسيري كمتر عالمانه و تحليل علمي و بيشتر با ادبياتي حاكي از تمسخر و به قصد تخريب يكسره به حملاتي به سرخها(مجموعه نيروهاي چپ و مجاهدين خلق) و سياهها (به زعم ايشان ملاها) مي پردازد در متن اين مقاله به خميني نسبت هندي زادگي مي دهند، و در حاليكه مجموعه شرايط و مسائل، جامعه را اماده انفجار اجتماعي كرده است اين بهانه بلافاصله باعث آشوبهاي بزرگي در قم مي شود و در زدو خورد با گارديهاي شاه عده اي كشته مي شوند و در مراسم چهلم آنها در مشهد اين قضيه تكرار مي شود و براي چهلم مراسم مشهد در تبريز و... سلسله اين اشوبها در شهرهاي مختلف تقريبا به 17 شهريور سال بعد و از آنجا هم به حوادث خونين منتهي به بهمن 57 مي رسد . در حاليكه يكسال و هشت روز پس از درج مقاله مزبور، در تاريخ 25 ديماه سال 57 در مقاله اي كه به قلم اقاي مرتضي پسنديده (برادر بزرگتر خميني) به چاپ مي رسد كه در آن گفته شده است: "...جد ما اقا سيد احمد از اهالي كشمير بود و به ايران مهاجرت كرد..." !! به هرحال اين مقاله و اين اعتراف بر برادر كوچكتر يعني روح الله موسوي (يا خميني يا هندي يا مصطفوي؟) گران آمد و سراغاز كدورتي شد كه مجموعه جهت گيريهاي بعدي مرتضي پسنديده ، منجمله تاكيد وي در دوري معممين از تصدي گري و احراز مناصب دولتي و.... باعث شد تا نهايتا ضمن بي احتراميهاي بسيار كه در خفا با چراغ سبز خميني همراه بود ، ايشان تا روز مرگ خانه نشين و محترمانه زنداني شود. و اين در حالي بود كه چنان كه توضيح خواهم داد، خميني نه تنها سالها در كودكي و نوجواني و جواني تحت سرپرستي مادي و معنوي برادرش مرتضي بود و ايشان سمت استادي هم بر او داشت، بلكه در ماجراي خرداد 42 مطابق نامه زير با لابه و تضرع و التماس فراوان براي خميني از چند نفر مرجع و نيم مرجع تقليد آنزمان تاييديه مجتهد بودن خميني را گرفت(درحاليكه خميني به هيچ وجه واجد شرايط اجتهاد نبود!) تا مطابق قوانين قضايي آنزمان كه مجتهدين به جاي مرگ ،محكوم به نفي بلد مي شدند ،مشمول حالش گردد و با اين ترفند جان خميني را نجات داد،لذا حتي اينچنين برادري هم از غضب و غيظ و كينه دائمي كه تا دم آخر حيات سرتاسر نهاد اين مرد را تسخير كرده بود ، در امان نماند. همچنانكه بسياري از كسان ديگري كه در زماني به خميني لطفي كرده بودند نيز از زهر عقد و كين اين شخص جنايتكار نرهيدند.اين مقدمه سرآغاز نكته دوم بارز در شخصيت خميني است .


2)نمك نشناسي يا فرصت طلبي ناجوانمردانه وخيانت بي نظيرو شگفت انگيزبه مثابه يكي از وجوه ثابت و بارز در شخصيت فردي و سياسي امام خميني:


افراد بسيار زيادي در زندگي امام خميني و در برهه هاي مختلف بودند كه هر كدام چه از روي صدق وصفاي باطني يا به دليل نسبت دوستي و خويشاوندي و يا حتي به اميد كسب مواهب و امتيازاتي ،كمكهاي فراواني به ايشان كردند و بعضا حتي زندگي وي را نجات دادند ،اما امام امت در اولين فرصتي كه برايش مقدور بود پاسخ خدمات شايان ايشان را داده و اگر فرد مزبور شانس اورده واز تيغ بران كينه امام جان سالم به در برد، حداقل زندگي اش از حيث مادي يا ادامه حيات سياسي سقط شد. نمونه هاي بسيار زيادي را مي توان در زندگي امام نام برد :ايت الله كاظم شريعتمداري اصلي ترين تاييد كننده مقام اجتهاد دروغين خميني ،مهدي بازرگان اصلي ترين چهره اي كه كالسكه متوقف شده حكومت پيشين را به حركت درآورد و آنرا براي سواري دو دستي به گله غربتي ها و پاپتي ها و ملاها تحويل داد ،ابوالحسن بني صدر فرزند سابق امام!! از مشاوران نزديك و استراتژيك خميني در خارج و كسي كه خميني در منزل او در فرانسه بود ،دستمالچي كسي كه با خرج خودش هواپيماي خصوصي براي عزيمت روز 12 بهمن خميني كرايه كرده بود،به اين ليست تقريبا نامحدود و شگفت انگيز و تاثر بار نامهاي معروف ديگري را مي توان اضافه كرد:قطب زاده ،حجازي، يزدي،منتظري،كيانوري و حزب توده ،ليبرالها،ملي مذهبي ها،نهضت آزادي و.... ميگويند انقلاب فرزندان خودش را مي خورد ،شايد اين يك اصل باشد ولي هيچگاه اعدام روبسپير در فرانسه و عزل كرنسكي در روسيه و ... و كلا در هيچ انقلابي در هيچ جاي دنيا نمي توان اين چنين ليست بلند بالا و متنوعي از تحصيلكردگان ،روحانيون ،بازاريون و..يافت كه تقريبا بزرگترين گناه مشترك هم آنها خدمت و جانفشاني براي شخص اول و پيشواي انقلاب باشد.براي يك نمونه كوچك قسمتهايي از متن نامه براردر بزرگتر خميني را به نقل از همان كتاب مي آورم:


قسمتهايي ازمتن نصيحت نامه مرتضي پسنديده به روح الله موسوي(خميني ،مصطفوي،هندي؟) در تاريخ 15 مرداد سال 62:


"...ناله ها از هر سو به گوش مي رسد و نفرينش به ارباب عمائم عالمي را گرفته است ،... مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوي بازگشت به اوضاع گذشته را دارند ..... روزي كه در خمين به تمهيد و توطئه حزب جمهوري اسلامي كه گمان ندارم بدور از اطلاع شما باشد عمامه از سر من كشيديد و از هيچ اهانتي ابا نكردند ، من هيچ گلايه اي نكردم كه روزگار جدمان پيش چشمم بود. روزي كه آن سيد بيچاره(آقاي ابوالحسن بني صدر) را كه فقط قصد خدمت داشت و خود شما بارها گفته بوديد از فرزند به من نزديكتر است ، با آن افتضاح از رياست جمهوري خلع كرديد و يك بدبخت بدعاقبت (آقاي رجايي) را كه اداره يك كاروانسرا از عهده اش برنميايد به رياست جمهوري اين مملكت بزرگ و معتبر تعيين كردند به شما گفتم اين شياطين قصد ديگري دارند و مي خواهند از اين عروسك براي اجراي مقاصدشان استفاده كنند. .......روزي كه دستور داديد همه صندوقهاي تهران را به نام آقاي سيد علي آقاي خامنه اي باز كنند ، من و يك دو آدم دلسوز كه حداقل يكيشان اقاي سيد علي آقاي تهراني كه حداقل بيست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود به شما نوشتيم كه اين انتخابات ايران را به باد مي دهد، و شما گوش نكرديد وحالا مي بينيد آنچه را نبايد مي ديديد .اينهمه خونها ريخته شد ، اينهمه جنايت وقوع پيدا كرد ، من به خودم مي لرزم كه نكند قطره اي از اين خونها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگيرد ، فقط به سبب اينكه شما به جاي گوش دادن به آنها كه به اسلام و ايران علاقمند بوديد به شياطين گوش داديد . شما چگونه بر مسند ولايت مي نشينيد و از آدمهاي بدنامي مثل رفسنجاني ،مشكيني و صانعي و جلاداني مثل آن شيخ بدكاره گيلاني و موسوي تبريزي و دهها و دهها آدم خبيث و بدعهد ديگر را مقام مي دهيد ، انوقت سادات عاليقدري مثل آقا سيد حسن قمي .... وآقاي آيت الله حاج سيد كاظم شريعتمداري مرجع برحق شيعه مولا علي را با ان خفت خانه نشين مي كنيد و مرجعيت را از آنها سلب مي كنيد از همانها كه با اشك و ناله و التماس بيست سال پيش من براي شما حكم مرجعيت شما را امضا كردند و به شاه دادند تا از آزار و اذيت و توهين به شما صرفنظر گردد. شما خود بهتر از هر كسي مي دانيد من با مداخله روحانيون در اموركشوري و لشكري مخالف بودم ......آن مردمي كه در راه اسلام از جان مي گذشتند ودر زمان شاه از فكلي و بازاري و دانشجو و مرد و زن شعائر ديني را محترم مي دانشتند امروز نه توجهي به دين دارند ونه براي شعائر ديني ارزشي قائلند......با سياستهاي غلط جمعي منبري و مدرس كه از اداره امور خانه خودشان هم عاجزند امروز ايران به نهايت ذلت و خواري افتاده است. حتي يك دوست براي ما نمانده است......شما براي خود وصيت نامه مي نويسيد و ببراي بعد از خود جانشين تعيين مي كنيد چرا يكباره اسمش را نمي گذاريد سلطنت اسلامي به جاي جمهوري ؟ مگر پيامبر اسلام براي بعد از خودش جانشين تعيين كرد؟ به جز اينكه حضرت علي را به عنوان معصوم به مردم معرفي كرد.... شما كدام معصوم را در دور و بر خودتان مي بينيد؟ شيخ علي مشكيني كه كراهت نفسش از ظاهرش كاملا پيداست. اورا مي گوييد؟.... آن شيخ گيلاني جلاد آيت الله مي شود و از كارخانه اش هم دسته دسته حجت الاسلام و ثقه الا اسلام حكومتي بيرون مي آيد(گويا منظور مدرسه حقاني است) ....خوشا به سعادت آناني كه زودتر رفتند و اين چنين روزي را نديدند....


قم – بيست وپنج شوال 1403 قمري – مرتضي پسنديده


ادامه دارد...